کلمه جو
صفحه اصلی

قطیعه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جدایی بریدگی ۲ - گله گاوان و گوسفندان ۳ - لشکر ۴ - قطعه ای از زمین و ممالک که بکسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند اقطاعه جمع : قطائع ( قطایع ) .

فرهنگ معین

(قَ عَ یا عِ ) [ ع . قطیعة ] (اِ. ) ۱ - جدایی ، بریدگی . ۲ - گلة گاوان و گوسفندان . ۳ - لشکر. ۴ - قطعه ای از زمین و ملک که به کسی واگذارند تا از آن امرار معاش کند. ج . قطایع .

لغت نامه دهخدا

( قطیعة ) قطیعة. [ ق َ ع َ ] ( ع اِمص ) جدائی. ( منتهی الارب ).هجران. || ( اِ ) وظیفه. ( اقرب الموارد ).

قطیعة. [ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) آنچه از زمین خراج بریده شود. ج ، قطائع. ( اقرب الموارد ). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است. ( معجم البلدان ). مواضعی است در بغداد که منصور به اعیان دولت خود بخشید تا در آن سکونت ورزند و آبادان نمایند، و آن قطیعه اسحاق الارزق و قطیعه ام جعفر و قطیعه ٔزبیده بنت جعفربن منصور و از آن قطیعه است اسحاق بن محمدبن اسحاق محدث و بنی جدار که بطنی است از خزرج ، وگاهی جداری به سوی این قبیله منسوب گردد و قطیعه دقیق از آن است احمدبن جعفربن حمدان محدث و دو قطیعه ربیعبن یونس که یکی را قطیعه خارجه دیگری را قطیعه ٔداخله نامند از آن است اسماعیل بن ابراهیم بن یعمر محدث و قطیعه ریسانه و قطیعه زهیر و قطیعه علی و قطیعه عیسی بن علی عم منصور و قطیعه فقهاء که به کرخ است و قطیعه نصاری. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قطیعة. [ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. ( عیون الانباء ج 2 ص 121 ) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعة کثیرة و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت قطیعة کان لک منها الف دینار. ( عیون الانباء ج 2 ص 121 ).

قطیعة. [ ق ُ طَ ع َ ] ( اِخ ) لقب عمروبن عبیدةبن الحارث بن سامةبن لوی. ( منتهی الارب ).

قطیعة. [ ق َ ع َ ] ( ع مص ) بریدن خویشی و گسستن پیوند برادری.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قَطْع شود.

قطیعة. [ ق ُ طَ ع َ ] ( اِخ ) ابن عسس بن بغیض. پدر قبیله ای است. ( منتهی الارب ).

قطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) آنچه از زمین خراج بریده شود. ج ، قطائع. (اقرب الموارد). زمینهای بدون مالک و غیرمعموری است که خلیفه یا دولت به کسی می بخشد تا در آن آبادی و آبادانی به وجود آورد. و هر قطیعه به کسی منسوب است که به وی داده شده است . (معجم البلدان ). مواضعی است در بغداد که منصور به اعیان دولت خود بخشید تا در آن سکونت ورزند و آبادان نمایند، و آن قطیعه ٔ اسحاق الارزق و قطیعه ٔ ام جعفر و قطیعه ٔزبیده بنت جعفربن منصور و از آن قطیعه است اسحاق بن محمدبن اسحاق محدث و بنی جدار که بطنی است از خزرج ، وگاهی جداری به سوی این قبیله منسوب گردد و قطیعه ٔ دقیق از آن است احمدبن جعفربن حمدان محدث و دو قطیعه ٔ ربیعبن یونس که یکی را قطیعه ٔ خارجه دیگری را قطیعه ٔداخله نامند از آن است اسماعیل بن ابراهیم بن یعمر محدث و قطیعه ٔ ریسانه و قطیعه ٔ زهیر و قطیعه ٔ علی و قطیعه ٔ عیسی بن علی عم منصور و قطیعه ٔ فقهاء که به کرخ است و قطیعه ٔ نصاری . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


قطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) فداء که اسیری را برای بازخریدن دهند. (عیون الانباء ج 2 ص 121) : فقال الملک نخاف ان یهرب و قطیعة کثیرة و قال للملک سلمه الی و ضمانه علی فقال له تسلمه اذا جائت قطیعة کان لک منها الف دینار. (عیون الانباء ج 2 ص 121).


قطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِمص ) جدائی . (منتهی الارب ).هجران . || (اِ) وظیفه . (اقرب الموارد).


قطیعة. [ ق َ ع َ ] (ع مص ) بریدن خویشی و گسستن پیوند برادری .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَطْع شود.


قطیعة. [ ق ُ طَ ع َ ] (اِخ ) ابن عسس بن بغیض . پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ).


قطیعة. [ ق ُ طَ ع َ ] (اِخ ) لقب عمروبن عبیدةبن الحارث بن سامةبن لوی . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. جدایی، بریدگی.
۲. (اسم ) وظیفه.
۳. (اسم ) قطعۀ ملک یا زمین که به کسی واگذار کنند که از درآمد آن زندگانی کند.


کلمات دیگر: