کلمه جو
صفحه اصلی

فتاک

عربی به فارسی

زهراگين , سم دار , تلخ , تند , کينه جو , بدخيم


فرهنگ فارسی

( صفت ) جمع فاتک دلیران .

فرهنگ معین

(فُ تّ ) [ ع . ] (ص . ) جِ فاتک ، دلیران .

لغت نامه دهخدا

فتاک. [ ف ُت ْ تا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ فاتک ، دلیر.( منتهی الارب ) : روز دیگر که ترک تیغزن از مکمن افق سر برزد، تیغزنان ناپاک از فتاک اتراک مراکب گرم کردند. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به فاتک شود.

فتاک. [ ف َت ْ تا ] ( ع ص ) بسیارفتک.

فتاک . [ ف َت ْ تا ] (ع ص ) بسیارفتک .


فتاک . [ ف ُت ْ تا ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاتک ، دلیر.(منتهی الارب ) : روز دیگر که ترک تیغزن از مکمن افق سر برزد، تیغزنان ناپاک از فتاک اتراک مراکب گرم کردند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به فاتک شود.


فرهنگ عمید

= فاتک
۱. گستاخ.
۲. بی باک، دلیر.

۱. گستاخ.
۲. بی‌باک؛ دلیر.


فاتک#NAME?



کلمات دیگر: