گشاده دل
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
مهربان، خیر، صمیمی، سخی، سخاوتمند، گشاده دل
فرهنگ فارسی
۱ - دارای سع. صدر . ۲ - بشاش شادمان . ۳ - جوانمرد سخی .
فرهنگ معین
( ~ . دِ ) (ص مر. ) بشاش ، جوانمرد.
لغت نامه دهخدا
گشاده دل. [ گ ُ دَ / دِ دِ ] ( ص مرکب ) دلباز. مبسوط :
که پیروز رفتی و بازآمدی
گشاده دل و بی نیاز آمدی.
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند.
سپاهی گشاده دل و شادکام.
گشاده دل و تازه رو آورند.
گشاده دل و بی نیاز آمدند.
بزرگان ایران گشاده دلند
تو گویی که آهن همی بگسلند.
که پیروز رفتی و بازآمدی
گشاده دل و بی نیاز آمدی.
فردوسی.
|| خوشحال و بافرح. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) : سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند.
فردوسی.
پذیره شدش رستم زال سام سپاهی گشاده دل و شادکام.
فردوسی.
بفرمود تا پیش او آورندگشاده دل و تازه رو آورند.
فردوسی.
به آئین همه پیش باز آمدندگشاده دل و بی نیاز آمدند.
فردوسی.
|| جوانمرد. دارای بخشش. ( از ناظم الاطباء ). کریم. بخشنده. || دارای سعه صدر : بزرگان ایران گشاده دلند
تو گویی که آهن همی بگسلند.
فردوسی.
کلمات دیگر: