( صفت ) ۱ - شتاب رونده به عجله رونده ۲ - کسی که از حد خود تجاوز کند ۳ - مسرف هرزه خرج .
فراخ روی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~ . رَ ) (حامص . ) ۱ - به شتاب رفتن . ۲ - تجاوز از حد خود. ۳ - ولخرجی ، اسراف .
لغت نامه دهخدا
فراخ روی . [ ف َ رَ ] (حامص مرکب ) گشادبازی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
که وقت دفع تو گردد مجال دشمن تنگ .
رجوع به فراخ رو شود.
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
که وقت دفع تو گردد مجال دشمن تنگ .
سعدی (گلستان ).
رجوع به فراخ رو شود.
فراخ روی . [ ف َ ] (ص مرکب ) شکفته رو و گشاده پیشانی . (آنندراج ). فراخ رو :
دریا که چنین فراخ روی است
بالایش قطره های جوی است .
رجوع به فراخ رو شود.
دریا که چنین فراخ روی است
بالایش قطره های جوی است .
نظامی .
رجوع به فراخ رو شود.
فراخ روی. [ ف َ رَ ] ( حامص مرکب ) گشادبازی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
که وقت دفع تو گردد مجال دشمن تنگ.
فراخ روی. [ ف َ ] ( ص مرکب ) شکفته رو و گشاده پیشانی. ( آنندراج ). فراخ رو :
دریا که چنین فراخ روی است
بالایش قطره های جوی است.
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
که وقت دفع تو گردد مجال دشمن تنگ.
سعدی ( گلستان ).
رجوع به فراخ رو شود.فراخ روی. [ ف َ ] ( ص مرکب ) شکفته رو و گشاده پیشانی. ( آنندراج ). فراخ رو :
دریا که چنین فراخ روی است
بالایش قطره های جوی است.
نظامی.
رجوع به فراخ رو شود.فرهنگ عمید
۱. تجاوز از حد خود: مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی / که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (سعدی: ۷۰ ).
۲. آسان گیری.
۳. اسراف.
۲. آسان گیری.
۳. اسراف.
کلمات دیگر: