کلمه جو
صفحه اصلی

کبس

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بخاک انباشتن چاه و جوی را . ۲ - پر کردن شکم از غذا . ۲ - ( اسم ) شکم چرانی : [ در پی سودی دویده بهر کبس نا رسیده سود افتاده بحبس ] . ( مثنوی )
بلند و سخت

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - چاه را انباشتن و پر کردن . ۲ - پر کردن شکم از غذا.

لغت نامه دهخدا

کبس. [ ک َ ] ( ع مص ) به خاک انباشتن چاه و جوی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) : به ظاهر شهر نزول کردند وبه کبس خندق... اشتغال نمودند. ( جهانگشای جوینی ).
در پی سودی دویده بهر کبس
نارسیده سود افتاده به حبس.
مولوی.
|| سر به گریبان فروکشیدن و پنهان کردن زیر جامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سر در جامه بردن. ( تاج المصادر بیهقی ). پنهان ساختن و فروکشیدن سر در جامه خویش. کبس رأسه فی جیب قمیصه ؛ أدخله فیه. ( اقرب الموارد ). || زیاد شدن یک روز به سال. ( از اقرب الموارد ). || در بن کوه فرو شدن و بزیر کوه درآمدن. ( از منتهی الارب ). || جای ناگاه به غارت فروگرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). شبیخون بردن. ( غیاث اللغات ). || کبس موی پیشانی بر آن ؛ فروآویختن بر آن. || کبس بر چیزی ؛ استوار کردن آن را. ( از اقرب الموارد ). || یک باره آرمیدن با زن بطرز کابوس ، یا عام است. ( منتهی الارب )( آنندراج ). یکباره آرمیدن با زن و بروی آن افتادن مانند کابوس. ( از ناظم الاطباء ). || درآمدن در چیزی. || فروپوشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بناگاه درآمدن درسرای و احتیاط نمودن در کاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بناگاه هجوم بردن و محاصره کردن ( خانه کسی را ).( از اقرب الموارد ) .

کبس. [ ک ِ ] ( ع اِ ) خاک که بدان چاه و جوی را انباشند . ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). خاکی که بدان چاه و نهر را پر کنند. ( از اقرب الموارد ). || غار در بن کوه. ( از اقرب الموارد ). || سر بزرگ. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ). || خانه گلی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خانه ای است از گل. ( شرح قاموس ). || کنز.( اقرب الموارد ). گنج. || بیخ و نژاد چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اصل و نژاد چیزی. ( ناظم الاطباء ) ( شرح قاموس ). اصل. ( اقرب الموارد ). هو فی کبس غنی ؛ ای فی اصله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || ادخله فی الکبس ؛ مقهور و خوار گردانید او را. ( از اقرب الموارد ).

کبس. [ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اکبس. ( اقرب الموارد ). رجوع به اکبس شود.

کبس. [ ک ُ ] ( ع ص ) رجوع به کُبَّس شود.

کبس. [ ک ُب ْ ب َ / ک ُ ] ( ع ص ) بلند و سخت. جبال کبس ؛کوههای صلب و سخت. ( ناظم الاطباء ). جبال سخت و شدید.( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). کُبس. ( اقرب الموارد ).

کبس . [ ک َ ] (ع مص ) به خاک انباشتن چاه و جوی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) : به ظاهر شهر نزول کردند وبه کبس خندق ... اشتغال نمودند. (جهانگشای جوینی ).
در پی سودی دویده بهر کبس
نارسیده سود افتاده به حبس .

مولوی .


|| سر به گریبان فروکشیدن و پنهان کردن زیر جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سر در جامه بردن . (تاج المصادر بیهقی ). پنهان ساختن و فروکشیدن سر در جامه ٔ خویش . کبس رأسه فی جیب قمیصه ؛ أدخله فیه . (اقرب الموارد). || زیاد شدن یک روز به سال . (از اقرب الموارد). || در بن کوه فرو شدن و بزیر کوه درآمدن . (از منتهی الارب ). || جای ناگاه به غارت فروگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). شبیخون بردن . (غیاث اللغات ). || کبس موی پیشانی بر آن ؛ فروآویختن بر آن . || کبس بر چیزی ؛ استوار کردن آن را. (از اقرب الموارد). || یک باره آرمیدن با زن بطرز کابوس ، یا عام است . (منتهی الارب )(آنندراج ). یکباره آرمیدن با زن و بروی آن افتادن مانند کابوس . (از ناظم الاطباء). || درآمدن در چیزی . || فروپوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بناگاه درآمدن درسرای و احتیاط نمودن در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بناگاه هجوم بردن و محاصره کردن (خانه ٔ کسی را).(از اقرب الموارد) .

کبس . [ ک ِ ] (ع اِ) خاک که بدان چاه و جوی را انباشند . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). خاکی که بدان چاه و نهر را پر کنند. (از اقرب الموارد). || غار در بن کوه . (از اقرب الموارد). || سر بزرگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). || خانه ٔ گلی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خانه ای است از گل . (شرح قاموس ). || کنز.(اقرب الموارد). گنج . || بیخ و نژاد چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل و نژاد چیزی . (ناظم الاطباء) (شرح قاموس ). اصل . (اقرب الموارد). هو فی کبس غنی ؛ ای فی اصله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) . || ادخله فی الکبس ؛ مقهور و خوار گردانید او را. (از اقرب الموارد).


کبس . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اکبس . (اقرب الموارد). رجوع به اکبس شود.


کبس . [ ک ُ ] (ع ص ) رجوع به کُبَّس شود.


کبس . [ ک ُب ْ ب َ / ک ُ ] (ع ص ) بلند و سخت . جبال کبس ؛کوههای صلب و سخت . (ناظم الاطباء). جبال سخت و شدید.(آنندراج ) (اقرب الموارد). کُبس . (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. فشردن، چیزی را میان دو چیز گذاشتن و فشار دادن.
۲. چاه را انباشتن.
۳. پر کردن.

پیشنهاد کاربران

پوسته روی زخم درحال بهبودی را گویند.


کلمات دیگر: