پروانه , بشکل پروانه
فراشه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
دهی میان بغداد و حله . از بغداد تا دیه صرصر دو فرسنگ و از او تا دیه فراشه هفت فرسنگ است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
فراشة. [ ف َ ش َ ] (اِخ ) جایی در بادیه . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
فراشة. [ ف َرْ را ش َ ] ( ع اِ ) جاروب. ( غیاث ). و رجوع به فراسته شود.
فراشة. [ ف َ ش َ ] ( اِخ ) جایی در بادیه. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
فراشة. [ ف َ ش َ ] ( اِخ ) دهی میان بغداد و حله. ( منتهی الارب ). از بغداد تا دیه صرصر دو فرسنگ و از او تا دیه فراشه هفت فرسنگ [ است ]. ( نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ج 3ص 166 ). دهی است بر سر راه بغداد به نجف و باید همان باشد که در معجم البلدان به صورت فراشا آمده است.
فراشة. [ ف َ ش َ ] (اِخ ) دهی میان بغداد و حله . (منتهی الارب ). از بغداد تا دیه صرصر دو فرسنگ و از او تا دیه فراشه هفت فرسنگ [ است ] . (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ج 3ص 166). دهی است بر سر راه بغداد به نجف و باید همان باشد که در معجم البلدان به صورت فراشا آمده است .
فراشة. [ ف َ ش َ ] (ع اِ) پروانه . (زمخشری ). پروانه ٔ چراغ . ج ، فراش . (منتهی الارب ). حیوانی دوبال که بر گرد چراغ میگردد و میسوزد. (اقرب الموارد). || پره ٔ قفل . (منتهی الارب ). من القفل ما ینشب فیه . (اقرب الموارد). || استخوان تنک . (منتهی الارب ). نازک از استخوان یا آهن . || آنچه مشخص باشد از فروع دو کتف . (اقرب الموارد). || مرد سبک و چست . (منتهی الارب ). مرد سبک سر. میگویند: اوجز فراشه ای نیست و این مثل در خفت و حقارت است . (اقرب الموارد). || آب اندک . (منتهی الارب ).
فراشة. [ ف َرْ را ش َ ] (ع اِ) جاروب . (غیاث ). و رجوع به فراسته شود.
فرهنگ عمید
پروانه#NAME?