کلمه جو
صفحه اصلی

فتن

فرهنگ فارسی

جمع فتنه
۱ - ( مصدر ) آزمودن ۲ - گداختن سیم و زر در آتش جهت امتحان ۳ - گمراه کردن - ( مصدر ) اختلاف کردم مردم در رای و تدبیر ۵ - ( اسم ) آزمایش ۶ - اختلاف در آرائ ۷ - گناه ورزی ۸ - ( اسم ) گناه ۹ - عذاب محنت ۱٠ - جنگ ستیزه ۱۱ - آشوب ۱۲ - عبرت شگفتی ۱۳ - ( صفت ) فریفته مفتون ۱۴ - دلداده عاشق ۱۵ - معشوقی که موجب فتنه و آشوب گردد جمع : فتن ۱۶ - درختی است از تیره سبزی آساها که یکی از گونه های درخت صمغ عربی است و دارای صمغی بسیار خوشبو می باشد درخت عطر عقاقی عقاقی عطری درخت عنبر ۱۷ - گیاهی است معطر از تیره اسفنجیان که به صورت درختچه است و به عنوان یک گیاه و به عنوان یک گیاه زمینی در باغها کشت می شود چای مکزیکی امبروسیا زربیح شای مکی چای مکه چای اسپانیا حشیشه المریم شای بیت المقدس .
نام ملکی در هندوستان . شهری است در گجرات معرب پتن .

فرهنگ معین

(فِ تَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ فتنه .

لغت نامه دهخدا

فتن. [ ف َ ت َ ] ( اِ ) شکل و شمایل. ( برهان ).

فتن. [ ف َ ] ( ع مص ) آزمودن چیزی را. ( منتهی الارب ). || به شگفت آوردن کسی را. || در فتنه افکندن کسی را. || در فتنه افتادن کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در آتش سوختن. ( منتهی الارب ). سوختن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( اقرب الموارد ). || در رنج افکندن. ( ترجمان علامه جرجانی ). || ( اِ ) حال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گونه. ( منتهی الارب ). گویند: العیش فتنان ؛ یعنی زندگی بر دو گونه است : تلخ و شیرین. ( اقرب الموارد ).

فتن. [ ف ِ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ فتنه :
اوستاد اوستادان زمانه عنصری
عنصرش بی عیب و دل بی غش و جانش بی فتن.
منوچهری.
نشنیده ام اندر ختن بر صورتی چندین فتن
هرگز نباشد درچمن سروی بدین خوش منظری.
سعدی.
رجوع به فتنه شود.

فتن. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ج ِ فتین. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به فتین ( ع اِ ) شود.

فتن. [ ف َ ت َ ] ( اِخ ) نام ملکی در هندوستان. ( برهان ). شهری است در گجرات ، معرب پتن. ( غیاث ). پاتنه . این کلمه در اصل نام زبان مردمی است که در جنوب افغانستان و شمال پاکستان و بلوچستان سکونت دارند. سپس خود این قبائل و آن گاه یکی از شهرهای آنان بدین نام خوانده شده است. زبان پتن یکی از زبانهای شرقی فلات ایران است که با دو لهجه مختلف گفتگو میشود، یکی لهجه پَشتو که مخصوص شمال شرقی و مرکز آن شهر پیشاور است ودیگری پَختو که در جنوب و جنوب غربی رواج دارد و مرکزش شهر قندهار است. ( از دایرةالمعارف بریتانیکا ).

فتن . [ ف َ ] (ع مص ) آزمودن چیزی را. (منتهی الارب ). || به شگفت آوردن کسی را. || در فتنه افکندن کسی را. || در فتنه افتادن کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در آتش سوختن . (منتهی الارب ). سوختن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (اقرب الموارد). || در رنج افکندن . (ترجمان علامه جرجانی ). || (اِ) حال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گونه . (منتهی الارب ). گویند: العیش فتنان ؛ یعنی زندگی بر دو گونه است : تلخ و شیرین . (اقرب الموارد).


فتن . [ ف َ ت َ ] (اِ) شکل و شمایل . (برهان ).


فتن . [ ف َ ت َ ] (اِخ ) نام ملکی در هندوستان . (برهان ). شهری است در گجرات ، معرب پتن . (غیاث ). پاتنه . این کلمه در اصل نام زبان مردمی است که در جنوب افغانستان و شمال پاکستان و بلوچستان سکونت دارند. سپس خود این قبائل و آن گاه یکی از شهرهای آنان بدین نام خوانده شده است . زبان پتن یکی از زبانهای شرقی فلات ایران است که با دو لهجه ٔ مختلف گفتگو میشود، یکی لهجه ٔ پَشتو که مخصوص شمال شرقی و مرکز آن شهر پیشاور است ودیگری پَختو که در جنوب و جنوب غربی رواج دارد و مرکزش شهر قندهار است . (از دایرةالمعارف بریتانیکا).


فتن . [ ف ِ ت َ ] (ع اِ) ج ِ فتنه :
اوستاد اوستادان زمانه عنصری
عنصرش بی عیب و دل بی غش ّ و جانش بی فتن .

منوچهری .


نشنیده ام اندر ختن بر صورتی چندین فتن
هرگز نباشد درچمن سروی بدین خوش منظری .

سعدی .


رجوع به فتنه شود.

فتن . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فتین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فتین (ع اِ) شود.


فرهنگ عمید

= فتنه

فتنه#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَتَنَّاهُ: او را را آزمودیم (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش به منظور امتحان ، را فتنه خواندهاند )
معنی یَفْتِنُونَکَ: تو را به فتنه بیندازند - تو را منحرف سازند (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شد...
معنی یَفْتِنَهُمْ: که آنان را شکنجه و عذاب دهند (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز اس...
معنی یَفْتِنُوکَ: که تو را به فتنه بیندازند - که تو را منحرف سازند (عبارت "وَﭐحْذَرْهُمْ أَن یَفْتِنُوکَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ ﭐللَّهُ إِلَیْکَ " یعنی : و از آنان برحذر باش که مبادا تو را از بخشی از آنچه خدا به سویت نازل کرده منحرف کنند.کلمه فتن در اصل به معنای این ع...
معنی مَفْتُونُ: در بلا و هلاکت افتاده (در عبارت "بِأَییِّکُمُ ﭐلْمَفْتُونُ " منظور از بلا و هلاکت جنون و دیوانگی است و معنی آیه می شود :"که کدام یک از شما دچار جنون اند.کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت است...
معنی نَفْتِنَهُمْ: که آنان رابیازماییم - تا آنان را عذاب کنیم(کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن...
معنی فَتَنَّا: آزمودیم (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از آن جمل...
معنی فَتَنَّاکَ: تو را آزمودیم (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از ...
معنی فِتْنَةٌ: وسیله آزمایش - گرفتاری که جنبه آزمایش دارد - وسیله و سبب عذاب - عذاب (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه...
معنی فِتْنَتُکَ: آزمایش تو (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از آن ج...
معنی فِتْنَتَکُمْ: عذابتان (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از آن جمل...
معنی فَتَنتُمْ: در بلا و هلاکت افکندید (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال ...
معنی فُتِنتُم: مورد امتحان قرار گرفتید - امتحان شدید(کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسا...
معنی فِتْنَتَهُ: عذابش(کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از آن جمله ق...
معنی فِتْنَتُهُمْ: بهانه و عذرشان برای رهایی از عذابشان(البته عبارت بهانه و عذرشان برای رهایی جزء کلمه نیست و به واسطه جمله ای که در آن به کار رفته دریافت می شود .کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را ...
تکرار در قرآن: ۶۰(بار)
امتحان اصل فتن گذاشتن طلا در آتش است تا خوبی آن از ناخوبی آشکار شود (مفردات) در مجمع فرموده: فتنه، امتحان، اختبار، نظیر هم‏اند «فتنت الذهب فی النار» آن وقت گویند که طلا را در آتش برای خالص و ناخالص بودن آن امتحان کنی. . بدانید که اموال و اولاد شما امتحانی است که به آنها امتحان کرده می‏شوید تا بدتان از خوبتان روشن شود. در المیزان هست: فتنه آن است که به وسیله آن چیزی امتحان شود، به خود امتحان و به لازم امتحان که شدت و عذاب است و به ضلال و شرک که سبب عذاب‏اند، اطلاق می‏شود، در قرآن در همه این معانی به کار رفته است. اینک نگاهی به چند آیه: 1- . فتون نیز مصدر است به معنی آزمودن آیه درباره موسی «علیه‏السلام» است یعنی: کسی را کشتی تو را از گرفتاری آن نجات دادیم و تو را آزمودیم آزمودن بخصوصی. 2- . اگر «فَتَنْتُمْ» را به معنی اولی بگیریم مانعی ندارد راغب گفته: فتن به معنی ادخال انسان در آتش نیز به کار می‏رود یعنی: اما شما خود را به عذاب افکندید منتظر ماندید و شک کردید. «تَرَبَّصْتُمْ...» ظاهراً تعلیل «فتنتم» است. 3- . «فَتَنُوا» در آیه به آتش کشیدن است یعنی: آنان که مردان و زنان مؤمن را به آتش عذاب کردند برای آنهاست عذاب جهنم، ایضاً . روزی که بر آتش کشیده شوند. عذابتان را بچشید این آن آست که به آن عجله می‏کردید. این از موارد استعمال فتنه است. 4- . «فاتن» اسم فاعل است یعنی آزمایشگر و به فتنه‏انداز ضمیر «علیه» به خدا راجع است یعنی: شما ای مشرکان و معبودهایتان بر خدا (و ضرر دین خدا) به فتنه‏انداز نیستید مگر کسی را که به آتش وارد می‏شود یعنی فقط می‏توانید منحرفان را اضلال کنید. 5- . فتنه در لسان این آیات چنانکه گفته‏اند به معنی شرک است. این ظاهراً بدان جهت است که شرک و ضلال سبب دخول در آتش‏اند. 6- . از این آیه با ملاحظه آیات قبل و بعد، به نظر می‏آید که مقصود آن است: ای اهل ایمان جامعه خویش را پاک کنید، امر به معروف و نهی از منکر کنید، فرمان خدا را اجابت نمائید وگرنه گرفتاری و بلا که در اثر ستم ستمکاران روی آورد همه را خواهد گرفت و مخصوص ظالمان نخواهد بود. مثلا اگر عده‏ای در جامعه به نفع بیگانگان کار کردند در صورت تسلط بیگانه‏ها همه بدبخت خواهند بود. یا اگر چند نفر کشتی را سوراخ کنند عاملین و غیر آنها همه غرق خواهند شد. هیچ مانعی ندارد که لا در «لاتُصیبَنَّ» نافیه باشد و آن وصف فتنه است یعنی بپرهیزید از فتنه‏ای که فقط به ظالمان شما نمی‏رسد بلکه عموم را می‏گیرد و شاید جواب شرط محذوف باشد یعنی «اِنْ اَصابَتْکُمْ لاتُصیبَنَّ الظالَمینَ فَقَطٌ». ظاهراً مراد از فتنه گرفتاری و عذاب دنیوی است چنانکه گفته شد. و اگر شامل آخرت هم باشد قهراً ظالمان در اثر ظلم و دیگران در اثر ترک امر به معروف معذب خواهند بود ولی احتمال اول اصح است هر چند بعضی از بزرگان قبول ندارد. *** فتنه در قرآن هم به خدا نسبت داده شده و هم به دیگران. مثل . که درباره امتحان خداست و مثل . که درباره غیر خداست. در قرآن مجید هر آنجا که درباره بشر آمده مراد فتنه مذموم و آزمایش ناهنجار است برخلاف امتحان خدا. امتحان خدا یعنی چه؟ از قرآن مجید به دست می‏آید که تکالیف الهی و پیش‏آمدهای روزگار همه امتحان خدائی‏اند و به وسیله آنها خوب و بد از هم جدا شده و خوبان در راه کمال و بدان در راه شقاوت پیش می‏روند حتی وسائل زندگی نیز از آن جمله است . با وسائل زندگی نیکوکاران از بدکاران تمیز داده می‏شوند. خیر و شر هر دو امتحان است شاید آمدن آنها عنان زندگی و افعال را عوض کند . ایضاً آیه . در راه رجوع الی اللَّه شر و خیر پیش می‏آید تا عده‏ای را به راه کمال و گروهی را به راه شقاوت ببرد. به ابراهیم «علیه‏السلام» دستور داده می‏شود: فرزندت را در راه خدا قربانی کن پسر و پدر هر دو به این کار راضی می‏شوند و چون روشن می‏گردد که هر دو مطیع و تسلیم امرند جواب می‏رسد . دستور ذبح فرزند و اسکان ذریه در سرزمین خشک و تفتیده مکّه و نظائر آنها ظاهراً همان ابتلا و امتحان است که ابراهیم «علیه‏السلام» به امامت رسانید . دستورات و تکالیف بر بشر نازل می‏شود تا بشر را رشد دهند و به طرف کمال برند در نتیجه صادقان از کاذبان جدا می‏شوند و هر یک راه خویش می‏گیرند . دستور جهاد و حمله به دشمن امتحان و اختبار است . و به طور خلاصه با امتحان الهی که همان احکام و پیش‏آمدها و وسائل زندگی است مردم به راه کمال و شقاء می‏افتند و پیش می‏روند تا اهل سعادت به سعادت و اهل شقاوت به شقاوت برسند و از هم متمایز گردند. المیزان در ج چهارم ذیل آیه 42 آل عمران در این باره بحث مفصلی دارد که دیدنی است.

پیشنهاد کاربران

( به زبر "ف" و "ت" ) حالت، چگونگی ، کیفیت


کلمات دیگر: