چراندن , تغذيه کردن از , چريدن , خراش , خراشيدن , گله چراندن , خاراندن , خط زدن , قلم زدن , تراش
خدش
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
خوف آشفتگی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خدش. [ خ َ ] ( ع اِ ) نشان زخم که از خراشیدن مانده باشد. ( از منتهی الارب ). ج ، خُدوش ، اَخداش. در اقرب الموارد آمده است : خدش اسم اثریست که بر اثر خدش ، یعنی خراشیدن پدید آید. ولی بعضی ها گفته اند که خدش جرحی است که از آن خون جاری نشود. در کشاف اصطلاحات فنون خدش چنین تعریف شده است : خدش در لغت خراشیدن و نزد پزشکان جدایی بین پیوستگیها در پوست بدن باشد. بشرط آنکه قریب العهد باشد کذا فی الاقرائی و در شرح قانونچه آمده : جدایی بین پیوستگیها اگر در پوست بود، آنرا خدش گویند، اگر باریک باشد و اگر منبسط باشد آنرا سجح نامند و در وافیه آمده تفرق اتصال که از پوست فرونگذرد آنرا سجح و خدش گویند و آنچه بگوشت فروگذرد جراحت نامند. در ذخیره خوارزمشاهی خدش چنین تعریف شده است : تفرق اتصالی که از پوست نگذرد و سجح نیز گویند.
- ارش خدش ؛ جریمه ای که بر اثر خدش ، یکی ( خدش واردآورنده ) بدیگری ( کسی که خدش بر او وارد شده ) باید بپردازد.
خدش. [ خ َدِ ] ( ع اِ ) خوف. آشفتگی. ترس. ( از ناظم الاطباء ).
خدش . [ خ َ ] (ع اِ) نشان زخم که از خراشیدن مانده باشد. (از منتهی الارب ). ج ، خُدوش ، اَخداش . در اقرب الموارد آمده است : خدش اسم اثریست که بر اثر خدش ، یعنی خراشیدن پدید آید. ولی بعضی ها گفته اند که خدش جرحی است که از آن خون جاری نشود. در کشاف اصطلاحات فنون خدش چنین تعریف شده است : خدش در لغت خراشیدن و نزد پزشکان جدایی بین پیوستگیها در پوست بدن باشد. بشرط آنکه قریب العهد باشد کذا فی الاقرائی و در شرح قانونچه آمده : جدایی بین پیوستگیها اگر در پوست بود، آنرا خدش گویند، اگر باریک باشد و اگر منبسط باشد آنرا سجح نامند و در وافیه آمده تفرق اتصال که از پوست فرونگذرد آنرا سجح و خدش گویند و آنچه بگوشت فروگذرد جراحت نامند. در ذخیره ٔ خوارزمشاهی خدش چنین تعریف شده است : تفرق اتصالی که از پوست نگذرد و سجح نیز گویند.
- ارش خدش ؛ جریمه ای که بر اثر خدش ، یکی (خدش واردآورنده ) بدیگری (کسی که خدش بر او وارد شده ) باید بپردازد.
خدش . [ خ َ ](ع مص ) خراشیدن روی را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || پاره کردن پوست را کم باشد یا بسیار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خراشیدن پوست را بچوب و مانند آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از المصادر زوزنی ). || خدمت کردن . عیب گرفتن . بدگوئی کردن . نقصان و ضعف کسی را نشان دادن . || خاریدن . خمش . (یادداشت بخط مؤلف ) (از اقرب الموارد).
خدش . [ خ َدِ ] (ع اِ) خوف . آشفتگی . ترس . (از ناظم الاطباء).
گویش مازنی
خودش – خویشتن – خویش