( صفت ) ۱ - گره دار باگره . ۲ - چین دار پر چین : کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر . ( نظامی ) ۳ - مجعد پیچیده ( زلف و مانند آن ) : خند. جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توب. حافظ بشکست . ( حافظ ) ۴ - گلو گیر : در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ? ندهد . ( خاقانی )
گره گیر
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~ . ) (ص . ) مجعد، پُرپیچ و تاب .
لغت نامه دهخدا
گره گیر. [ گ ِ رِه ْ ] ( نف مرکب ) مجعد. پیچیده. در صفات زلف و ابرو مستعمل است. ( آنندراج ) :
در دلم غصه گره گیر است
چرخ تسکین آن دهد ندهد.
چو موی زنگیان گشته گره گیر.
به دست آورد و رست از دست ایام.
پیچیده چوحلقه های زنجیر.
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست.
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه برهدف میراند چون تیر.
تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست.
در دلم غصه گره گیر است
چرخ تسکین آن دهد ندهد.
خاقانی.
کمند رومیان بر شکل زنجیرچو موی زنگیان گشته گره گیر.
نظامی.
سر زلف گره گیردلارام به دست آورد و رست از دست ایام.
نظامی.
زلفین مسلسلش گره گیرپیچیده چوحلقه های زنجیر.
نظامی.
خنده جام می و زلف گره گیر نگارای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست.
حافظ.
|| گره دار. با گره : کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه برهدف میراند چون تیر.
نظامی.
چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشودتا قیامت نشود نرم کمانی که تراست.
صائب ( از آنندراج ).
رجوع به گره بر ابرو افکندن شود.کلمات دیگر: