کلمه جو
صفحه اصلی

کاک

فارسی به انگلیسی

kind of pastry

فرهنگ فارسی

مردمقابل زن، بمعنی مردم ومردمک چشم، وبه معنی هزچیزخشک وباریک ولاغرومیان تهی
( اسم ) نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند : [ و آنجا کاک پزی است و کاک پاکیزه نهاده و کنجد و پسته مغز دروی نشانده ] . ( اسرار التوحید ) توضیح در تعبیرات امروز [ کاک ] اطلاق میشود بر نوعی از نان که گرد و منبسط است و پس از پختن آنرا در تنور می گذارند و سر تنور را می بندند تا بحرارت و گرمی تنور خشک شود و این نوع را در خراسان [ قاق ] و در تهران [ نان دوالکه ] گویند و در ابیات ذیل نیز همین مراد است : [ بحق پودن. سبز بر کنار. کاک چو گرد قرص خور از سبزی سپهر نشان ] . ( امیر خسرو دهلوی ) [ پیش زخم نخود اب ار سپر کاک بری همچو نان تنکش جان سپری نتوان کرد ] . ( بسحاق اطعمه ) و از این بیت پیداست که اطلاق بر ( نان تنک ) چنانکه در فرهنک انجمن آرای ناصری و آنند راج ذکر شده روا نیست و مردم کرمانشاه نوعی از نان خشک روغنی را کاک می گویند و آن نانی است که خیر آن را با چوب مخصوص ( تیر آرش ) یا ( وردنه ) بصورت قرصی بسیار نازک و تنک و پهن و گسترده می کنند و پس از آن لابر لاوتوی برتو می پیچند و می برند و پس از پختن شکر سوده بر آن می پاشند و در طهران بنان ( یوخه ) معروف است . و ظاهرا مقصود کسانی که [ کعک ] را که معرب [ کاک ] است به الخبز المحترق تفسیر کردهاند ( بحر الجواهر دستور اللغه ) قسم اول است نه نان سوخته که خورد نش مضر است و از تذکر. داود انطاکی نیز استفاده می شود که [ کاک ] نانی است که در کنار آتش نهند تا خشک شود بر خلاف نان سنگک که بر روی ریگ پخته می شود ( تذکره ج ۱ ص ۱۹۲ ) معادل [ نان دو تنوره ] در محاورات . و بعضی گفته اند که مطلق نان خشک است ( برهان بحر الجواهر منتهی الارب در ذیل کعک ) و گفته اند : نوعی نان است که بفارس کلیچه گویند ( مخزن الادویه ) و کلیچه در نواحی طبس نانی است که آرد را خوب بیخته با روغن کم ( هر من آرد پنج سیر روغن ) خمیر میکنند و خمیر آن غلیظ و سفت است و بی درنگ آنرا بصورت قرص سازند و با کوبه ( چیز شبیه بگوشت کوب که بر سر پهن آن سیمهای کوتاه آهنی یا برنجی فرو کدره باشند ) روی آنرا میکوبند و نزدیک بیک شبانروز می گذارند . آنگاه در تنور می پزند و روی آنرا بزعفران یا آب سبزیها نقش و نگار می کنند و این نان را فقط در ایام عید نوروز می پزند ... و از گفت. مولف بحر الجواهر استفاده میشود که کعک ( کاک ) را بر نوعی از نان سنگک ستبر و کلفت نیز اطلاق می نموده اند . و حکیم مومن در تعریف کعک گوید که آن خبز الطابون است و در تعریف خبز الطابون می گوید : نانی است که در گرفتن سبوس مبالغه کرده رقیق و با روغن ترتیب دهند و [ خبز الکعک ] را بنان مید. دو آتشه تفسیر نموده است . و نیز کعک نوعی از نان را می گفته اند شبیه بحلقه که در شام خوب می ساخته اند و هم اکنون در بیروت نیز دیده میشود . و اختلاف اصحاب لغت و اطبا در تفسیر ( کاک کعک ) ظاهرا بعلت آنست که مفهوم و مصداق آن باختلاف اماکن مختلف بوده است و شاید که بعضی بدرستی معنی آنرا نمی دانسته اند و بدین جهت با خبز الطابق ( نان ساج ) و خبز الطابون ( نان روغنی در محاورات امروز ) اشتباهش کردهاند . اسناد و مدارک : دستور اللغه و مقدمه الادب و تاج العروس و منتهی الارب در ذیل کعک و تحف. حکیم مومن و بحر الجواهر و مخزن الادویه در ذیل : کعک خبز الطابون خبز الکعک تذکر. داود انطاکی ج ۱ ص ۱۹۲ در ذیل : خبز برهان قاطع انجمن آرا آنند راج در ذیل : کاک ( فروز انفر . تعلیقات معارف بهائ ولد ۱۳۳۸ ص ۹ - ۲٠۷ ) .
نام قلعه ای است در آذربایجان

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - مرد. ۲ - مردمک چشم . ۳ - هر چیز خشکیده و باریک . ۴ - میان تهی .
(اِ. ) سر زبان ، نوک زبان .
(اِ. ) نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند.

(اِ.) 1 - مرد. 2 - مردمک چشم . 3 - هر چیز خشکیده و باریک . 4 - میان تهی .


(اِ.) سر زبان ، نوک زبان .


(اِ.) نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند.


لغت نامه دهخدا

کاک . (اِ) مرد که در مقابل زن است . (برهان ). به لغت ماوراءالنهر مرد باشد. (لغت نامه ٔ اسدی ) :
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بومره ٔ نجدی همه چون کاک غدنگ .

قریعالدهر.


|| مردم که آدمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || مردمک چشم که به عربی انسان العین خوانند. کیک . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به به . ببک . نی نی . مردمه :
جهان همیشه بدو شاد و چشم روشن باد
کسی که دید نخواهدش کنده بادش کاک .

بوالمثل .


دو چشم مرا گشته ای کاک وار
سزاوار خواری نیم هوشدار.

فردوسی .


|| قرص ماه که ماه شب چهارده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || قرص نان روغنی است و آن را به عربی کعک خوانند. (برهان ) (غیاث اللغات ). || نانی که از آرد خشکه پخته باشند یعنی خوب نپخته باشند و روغن و شیر در آن نکرده باشند و معرب آن کعک است . (برهان ). کماج و نان خشک که با روغن و شیر پخته باشند. (ناظم الاطباء). نان تنک و نازک که عربان کعک گویند. (آنندراج ). || نانی بود که خمیر او گرد کنند و برسنگهای تفته و خرد خرد که هر یک مقدار سی درم کمتر یا بیشتر بود در تنور فکنند تا پخته شود و معرب آن کعک است و به ترکی آن را کماج گویند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نان قاق . (در تداول مردم قزوین ). نان خشک . (برهان ) (ناظم الاطباء) : و اندکی قدیدبا کاک و آبکامه گرسنگی مستان را باطل کند. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و از هریسه تا شوربا و از حلوا تا کاک و بریان و ماهی و از بقول و سایر خضرویات چنان مبالغه فرموده بود که از آن البته درنگذرند. (تاریخ فیروزشاهی ).
بحق پودنه ٔ سبز بر کناره ٔ کاک
چو گرد قرص خوراز سبزی سپهرنشان .

امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).


نداشت بهره ز علمی که اوج منبر جست
به زردرویی موسوم از آن قبل شد کاک .

رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری ).


پیش زخم نخود آب ار سپر کاک بری
همچو نان تنکش جان سپری نتوان کرد.

بسحاق اطعمه (از آنندراج ).


کاینک از صحن حلاوات برون می آید
کاک و فرنی و نمکزی زبر شیرین کار.

بسحاق اطعمه .


|| هرچیز خشک را گویند عموماً و گوشت قدید را خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هرچیز خشک که قاق گویند. || کاواک و میان خالی . (برهان ) (ناظم الاطباء). || پسر. || بچه و کودک . || استاد. معلم . || خرده و ریزه . (ناظم الاطباء). || (ص ) آدمی و حیوانی که بسیار لاغر و ضعیف شده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
دوش چون احمقان ز خانه ٔ خویش
نزد گوهرستی کاک شدم
هیچ القصه تا بگردن و ریش
همچو جولاهه در مغاک شدم .

انوری .


|| مرد لاغر. (آنندراج ). || (اِ) سر زفان . (لغت نامه ٔ اسدی ). نوک زبان :
بباید بریدن ورا دست و کاک
که تا چون نیامدْش از این کار باک .

فردوسی (از اسدی ).


اما درفهرست لغات شاهنامه ٔ ولف نیامده است . || اسم هندی کات است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به کات شود.

کاک. ( اِ ) مرد که در مقابل زن است. ( برهان ). به لغت ماوراءالنهر مرد باشد. ( لغت نامه اسدی ) :
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بومره نجدی همه چون کاک غدنگ.
قریعالدهر.
|| مردم که آدمی باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || مردمک چشم که به عربی انسان العین خوانند. کیک. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). به به. ببک. نی نی. مردمه :
جهان همیشه بدو شاد و چشم روشن باد
کسی که دید نخواهدش کنده بادش کاک.
بوالمثل.
دو چشم مرا گشته ای کاک وار
سزاوار خواری نیم هوشدار.
فردوسی.
|| قرص ماه که ماه شب چهارده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || قرص نان روغنی است و آن را به عربی کعک خوانند. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). || نانی که از آرد خشکه پخته باشند یعنی خوب نپخته باشند و روغن و شیر در آن نکرده باشند و معرب آن کعک است. ( برهان ). کماج و نان خشک که با روغن و شیر پخته باشند. ( ناظم الاطباء ). نان تنک و نازک که عربان کعک گویند. ( آنندراج ). || نانی بود که خمیر او گرد کنند و برسنگهای تفته و خرد خرد که هر یک مقدار سی درم کمتر یا بیشتر بود در تنور فکنند تا پخته شود و معرب آن کعک است و به ترکی آن را کماج گویند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). نان قاق. ( در تداول مردم قزوین ). نان خشک. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) : و اندکی قدیدبا کاک و آبکامه گرسنگی مستان را باطل کند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و از هریسه تا شوربا و از حلوا تا کاک و بریان و ماهی و از بقول و سایر خضرویات چنان مبالغه فرموده بود که از آن البته درنگذرند. ( تاریخ فیروزشاهی ).
بحق پودنه سبز بر کناره کاک
چو گرد قرص خوراز سبزی سپهرنشان.
امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ).
نداشت بهره ز علمی که اوج منبر جست
به زردرویی موسوم از آن قبل شد کاک.
رضی الدین نیشابوری ( از جهانگیری ).
پیش زخم نخود آب ار سپر کاک بری
همچو نان تنکش جان سپری نتوان کرد.
بسحاق اطعمه ( از آنندراج ).
کاینک از صحن حلاوات برون می آید
کاک و فرنی و نمکزی زبر شیرین کار.
بسحاق اطعمه.
|| هرچیز خشک را گویند عموماً و گوشت قدید را خصوصاً. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هرچیز خشک که قاق گویند. || کاواک و میان خالی . ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || پسر. || بچه و کودک. || استاد. معلم. || خرده و ریزه. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) آدمی و حیوانی که بسیار لاغر و ضعیف شده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :

کاک . (اِخ ) نام قلعه ای است در آذربایجان . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : سلطان پس از غلبه بر گرجیان بدفع او رفت و قلاع مستحکمه ٔ او مثل شکان و علی آباد را مسخر ساخت و قلعه ٔ کاک را پس از سه ماه محاصره گرفت . (تاریخ مفصل ایران عباس اقبال ص 129). و سلطان ارسلان با سپاه فراوان متوجه دفع کافران گشته در نواحی قلعه ٔ کاک جنگی سهمناک واقع شد. (حبیب السیر چ 1 تهران ). سلطان ارسلان و اتابک ایلدگز به حرب او رفتند در حدود قلعه ٔ کاک جنگ کردند و مظفر شدند. (تاریخ گزیده ص 471).


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ زن] مرد.
۲. نوعی شیرینی خشک، نازک، و لایه لایه.
۳. (زیست شناسی ) [قدیمی] مردمک چشم.
۴. [قدیمی] نوک زبان: بباید بریدن ورا دست و کاک / که تا چون نیامدش از این کار باک (فردوسی: لغت نامه: کاک ).

دانشنامه عمومی

کاک یا یوخه، نوعی شیرینی سنتی ایرانی است که سوغات شهرهای شیراز و کرمانشاه محسوب می شود. به این شیرینی در شیراز یوخه یا نان یوخه و در کرمانشاه کاک گفته می شود. هرچند کاک کرمانشاه و یوخه شیراز بسیار به هم شبیه هستند، نحوه تهیه این شیرینی در شیراز و کرمانشاه تفاوت جزئی داشته و ضخامت هر لایه در یوخه شیراز کمتر از کاک کرمانشاه است.
غلامحسین قناد طوسی در شیراز، موسس قنادی رضا از اولین پیشکسوتانی است که به تولید تجاری یوخه پرداخت.
از پیشکسوتان کرمانشاه هم می توان به افرادی چون "حاج امیرعلی جعفری" معروف به "کلوچه پز" و "حاج رضا شکرریز" و "حاج عبدالله زاده" و "حاج مسعود مطهری" یاد کرد که به واقع همین پیشکسوتان بودند که زمینه انبوه تولید را سبب شدند.
شیرینی کاک از لایه های بسیار نازک خمیر است که با استفاده از ساچ های مخصوص درست می شود. کاک، سبک، خوش مزه و پرانرژی است. کاک را از آرد گندم، شکر یا آرد قند، تخم مرغ، دارچین، روغن، هل و آب درست می کنند. برای زیباتر شدن و افزودن طعم به این شیرینی، روی آن را با پودر پسته، نارگیل و خلال بادام تزیین می کنند.
پروندۀ طرز تهیه شیرینی محلی «کاک» کرمانشاهی در جریان برگزاری هفتمین اجلاس سراسری شورای سیاست گذاری ثبت آثار معنوی کشور به لیست میراث معنوی ایرانیان پیوست.

پیشنهاد کاربران

Cock در زبان انگلیسی یعنی آلت تناسلی البته معنی خروس میده

کاک در انگلیسی معنی الت تناسلی میده آلی معنی خروس هم میده


کلمات دیگر: