کلمه جو
صفحه اصلی

قسطاس

فرهنگ فارسی

میزان، ترازو
( اسم ) ترازو کپان : بقسطاسی بسنجم راز موبد که جو سنگش بود قسطای لوقا . ( خاقانی . عبد . ۲۴ )

فرهنگ معین

(قُ یا قِ ) [ ع . ] (اِ. ) ترازو، ترازوی بزرگ .

لغت نامه دهخدا

قسطاس. [ ق ِ ] ( ع / معرب ، اِ ) میزان. ( اقرب الموارد ).کپان و ترازو. ( منتهی الارب ) ( برهان ). || راست تر ترازوها. ( منتهی الارب ). اقوم الموازین. ( اقرب الموارد ). || ترازوی عدل ، هر ترازو که باشد. ( منتهی الارب ). میزان العدل ای میزان کان. ( اقرب الموارد ) : و زنوا بالقسطاس المستقیم. ( قرآن 35/17 ). برخی گویند این کلمه عربی و مأخوذ از قسطبه معنی عدل است و گروهی آن را رومی معرب دانند. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُسطاس شود.

قسطاس. [ق ُ ] ( ع / معرب ، اِ ) ترازو. ( برهان ). ترازوی بزرگ. ( مهذب الاسماء ). قِسطاس در همه معانی آن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قِسطاس شود :
به قسطاسی بسنجم راز موبد
که جوسنگش بود قسطای لوقا.
خاقانی.

قسطاس . [ ق ِ ] (ع / معرب ، اِ) میزان . (اقرب الموارد).کپان و ترازو. (منتهی الارب ) (برهان ). || راست تر ترازوها. (منتهی الارب ). اقوم الموازین . (اقرب الموارد). || ترازوی عدل ، هر ترازو که باشد. (منتهی الارب ). میزان العدل ای ّ میزان کان . (اقرب الموارد) : و زنوا بالقسطاس المستقیم . (قرآن 35/17). برخی گویند این کلمه عربی و مأخوذ از قسطبه معنی عدل است و گروهی آن را رومی معرب دانند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُسطاس شود.


قسطاس . [ق ُ ] (ع / معرب ، اِ) ترازو. (برهان ). ترازوی بزرگ . (مهذب الاسماء). قِسطاس در همه ٔ معانی آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِسطاس شود :
به قسطاسی بسنجم راز موبد
که جوسنگش بود قسطای لوقا.

خاقانی .



فرهنگ عمید

ترازو، میزان.


کلمات دیگر: