( اسم ) ۱ - آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره ۲ - خر و اسب که بر آن سوار شوند : مه قعده فلک جنیبه سازی دو اسبه سوی عراق تازی . ( تحفه العراقین . قر . ۸۴ ) قدح قعده کن ساتکینی جنیبت کز این دو جهان تنگ میدان نماید ( خاقانی )
قعده
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(قَ دَ یا دِ ) [ ع . قعدة ] (مص ل . اِمر. ) ۱ - یک بار نشستن . ۲ - مرکب انسان .
(قُ دَ یا دِ ) [ ع . قعدة ] (اِ. ) ۱ - آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره . ۲ - مرکب که بر آن سوار شوند.
(قُ دَ یا دِ ) [ ع . قعدة ] (اِ. ) ۱ - آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره . ۲ - مرکب که بر آن سوار شوند.
(قَ دَ یا دِ) [ ع . قعدة ] (مص ل . اِمر.) 1 - یک بار نشستن . 2 - مرکب انسان .
(قُ دَ یا دِ) [ ع . قعدة ] (اِ.) 1 - آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره . 2 - مرکب که بر آن سوار شوند.
لغت نامه دهخدا
( قعدة ) قعدة. [ ق ُ ع َ دَ ] ( ع ص ) کثیرالقعود. ( اقرب الموارد ). بسیار نشیننده.
قعدة. [ ق ِ دَ ] ( ع اِ ) نوعی از نشست. || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. || فرزند پسین ، للذکر و الاثنی و الجمع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- ذوالقِعْدة ؛ لغتی است در ذوالقَعْدة. ( اقرب الموارد ). رجوع به ذوالقعدة شود.
قعدة. [ ق َ دَ ] ( ع اِ ) برای مره. ( اقرب الموارد ). || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : یرتفع [ نبات الزقوم ] نحو قعدة الانسان و اکثر و اقل. ( ابن بیطار ). رجوع به قِعْدة شود. || مَرکب انسان. ( اقرب الموارد ). || گستردنی که بر آن نشینند. ( اقرب الموارد از لسان ). || ( مص ) نشستن. ( غیاث اللغات ) :
عشقها داریم با این خاک ما
زآنکه افتاده ست در قعده رضا.
قعدة. [ ق ُ دَ ] ( ع اِ ) شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. ( اقرب الموارد ) :
پیشم چو ماه قعده شبرنگ از آن کشند
تا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش.
ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری.
قعدة. [ ق َ ع َ دَ ] ( ع اِ ) هوده یا مرکبی است دیگر مر زنان را. ( منتهی الارب ). مرکبی است مردم را. ( اقرب الموارد ). || گستردنی. ( منتهی الارب ). طنفسة. ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) خوارج که از نصرت علی سرپیچی کردند. ( یادداشت مؤلف ).
قعدة. [ ق ِ دَ ] ( ع اِ ) نوعی از نشست. || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. || فرزند پسین ، للذکر و الاثنی و الجمع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- ذوالقِعْدة ؛ لغتی است در ذوالقَعْدة. ( اقرب الموارد ). رجوع به ذوالقعدة شود.
قعدة. [ ق َ دَ ] ( ع اِ ) برای مره. ( اقرب الموارد ). || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : یرتفع [ نبات الزقوم ] نحو قعدة الانسان و اکثر و اقل. ( ابن بیطار ). رجوع به قِعْدة شود. || مَرکب انسان. ( اقرب الموارد ). || گستردنی که بر آن نشینند. ( اقرب الموارد از لسان ). || ( مص ) نشستن. ( غیاث اللغات ) :
عشقها داریم با این خاک ما
زآنکه افتاده ست در قعده رضا.
مولوی.
- ذوالقعدة ؛ ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. ( اقرب الموارد ). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت ، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعدة شود.قعدة. [ ق ُ دَ ] ( ع اِ ) شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. ( اقرب الموارد ) :
پیشم چو ماه قعده شبرنگ از آن کشند
تا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش.
خاقانی.
قعده نقره خنگ روز آمده از جنیبتش ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری.
خاقانی.
|| خر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، قُعُدات. ( اقرب الموارد ). ج ، قُعْدان. ( منتهی الارب ). || زین و پالان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).قعدة. [ ق َ ع َ دَ ] ( ع اِ ) هوده یا مرکبی است دیگر مر زنان را. ( منتهی الارب ). مرکبی است مردم را. ( اقرب الموارد ). || گستردنی. ( منتهی الارب ). طنفسة. ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) خوارج که از نصرت علی سرپیچی کردند. ( یادداشت مؤلف ).
قعدة. [ ق َ دَ ] (ع اِ) برای مره . (اقرب الموارد). || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : یرتفع [ نبات الزقوم ] نحو قعدة الانسان و اکثر و اقل . (ابن بیطار). رجوع به قِعْدة شود. || مَرکب انسان . (اقرب الموارد). || گستردنی که بر آن نشینند. (اقرب الموارد از لسان ). || (مص ) نشستن . (غیاث اللغات ) :
عشقها داریم با این خاک ما
زآنکه افتاده ست در قعده رضا.
- ذوالقعدة ؛ ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. (اقرب الموارد). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت ، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعدة شود.
عشقها داریم با این خاک ما
زآنکه افتاده ست در قعده رضا.
مولوی .
- ذوالقعدة ؛ ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. (اقرب الموارد). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت ، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعدة شود.
قعدة. [ ق َ ع َ دَ ] (ع اِ) هوده یا مرکبی است دیگر مر زنان را. (منتهی الارب ). مرکبی است مردم را. (اقرب الموارد). || گستردنی . (منتهی الارب ). طنفسة. (اقرب الموارد). || (اِخ ) خوارج که از نصرت علی سرپیچی کردند. (یادداشت مؤلف ).
قعدة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) نوعی از نشست . || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. || فرزند پسین ، للذکر و الاثنی و الجمع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- ذوالقِعْدة ؛ لغتی است در ذوالقَعْدة. (اقرب الموارد). رجوع به ذوالقعدة شود.
قعدة. [ ق ُ دَ ] (ع اِ) شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) :
پیشم چو ماه قعده ٔ شبرنگ از آن کشند
تا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش .
قعده ٔ نقره خنگ روز آمده از جنیبتش
ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری .
|| خر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، قُعُدات . (اقرب الموارد). ج ، قُعْدان . (منتهی الارب ). || زین و پالان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
پیشم چو ماه قعده ٔ شبرنگ از آن کشند
تا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش .
خاقانی .
قعده ٔ نقره خنگ روز آمده از جنیبتش
ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری .
خاقانی .
|| خر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، قُعُدات . (اقرب الموارد). ج ، قُعْدان . (منتهی الارب ). || زین و پالان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعدة. [ ق ُ ع َ دَ ] (ع ص ) کثیرالقعود. (اقرب الموارد). بسیار نشیننده .
فرهنگ عمید
۱. نوع نشستن.
۲. یک بار نشستن.
۳. مرکب انسان.
۴. فرش یا مسندی که بر آن بنشینند.
۲. یک بار نشستن.
۳. مرکب انسان.
۴. فرش یا مسندی که بر آن بنشینند.
دانشنامه عمومی
قعده (به عربی: القعدة) یک شهرداری در الجزایر است که در استان معسکر واقع شده است. قعده ۴٬۱۱۹ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای الجزایر
فهرست شهرهای الجزایر
wiki: قعده
کلمات دیگر: