کلمه جو
صفحه اصلی

کاربند

فرهنگ فارسی

کار گذار مامور
( صفت ) ۱ - بکار گیرنده استعمال کننده : [ پر اندیشه شد جان پولادوند که آن بند را چون بود کار بند ] . ۲ - عمل کننده اجرا کننده : [ اگر پند ما را شوی کار بند همیشه بماند کلاهت بلند ] . ۳ - عامل کار گزار مامور . ۴ - فرمانبردار مطیع . یا کار بند شدن . اطاعت کردن فرمانبرداری کردن .
دهی جزئ دهستان اسالم طوالش

فرهنگ معین

(بَ ) (ص . ) = کاربندنده : ۱ - به کار گیرنده ، استعمال کننده . ۲ - عمل کننده ، اجرا کننده . ۳ - عامل ، کارگزار، مأمور. ۴ - فرمانبردار، مطیع . ، ~ شدن (کن . ) اطاعت کردن ، فرمانبرداری کردن .

لغت نامه دهخدا

کاربند. [ ب َ ] (نف مرکب ) صفت فاعلی از کار بستن . کارگزار. مأمور. عامل . فاعل . عمل کننده و اطاعت کننده . (غیاث ). بعمل آرنده . (آنندراج ) :
چنان تیره شد چشم پولادوند
که دستش عنان را نبد کاربند.

فردوسی .


پر اندیشه شد جان پولادوند
که آن بند را چون بود کاربند.

فردوسی .


اگر پند ما را شوی کاربند
همیشه بماند کلاهت بلند.

فردوسی .


سرش راست بر شد چو سرو بلند
بگفتار خوب و خرد کاربند.

فردوسی .


گر کاربند باشی اینها را
در مکر و غدر سخت ستمکاری .

ناصرخسرو.


کاربند و مسخر و منقاد
امر و نهی ترا قضا و قدر.

انوری .


امن است در حوالی ملک تو کاربند
عدل است در حوالی ملک تو قهرمان .
ضرورت است به توبیخ با کسی گفتن
که پند مصلحت آمیز کاربندش نیست .

سعدی .


مستی ما به آب عنب کاربند نیست
من سالخورده رند خرابات پرورم .

حافظ.


دانش و فرهنگ انبازان خرد و خوی نیک کاربند خرد است . (تحفة الملوک ). || فرمانبردار. محکوم . || (فعل امر) امر از کار بستن . (آنندراج ) : کاربندنده . عمل کننده . احمد ترا بجای پدر است مثالهای وی را کاربند باش . (تاریخ بیهقی ص 361).
مغنی بیا بشنو و کار بند
ز قول من این پند داناپسند.

حافظ.


ج ، کاربندان :
درختان را بهاران کاربندانند و تابستان
ولیکنشان نفرماید جز آسایش زمستانها.

ناصرخسرو.



کاربند. [ ب َ ] ( نف مرکب ) صفت فاعلی از کار بستن. کارگزار. مأمور. عامل. فاعل. عمل کننده و اطاعت کننده. ( غیاث ). بعمل آرنده. ( آنندراج ) :
چنان تیره شد چشم پولادوند
که دستش عنان را نبد کاربند.
فردوسی.
پر اندیشه شد جان پولادوند
که آن بند را چون بود کاربند.
فردوسی.
اگر پند ما را شوی کاربند
همیشه بماند کلاهت بلند.
فردوسی.
سرش راست بر شد چو سرو بلند
بگفتار خوب و خرد کاربند.
فردوسی.
گر کاربند باشی اینها را
در مکر و غدر سخت ستمکاری.
ناصرخسرو.
کاربند و مسخر و منقاد
امر و نهی ترا قضا و قدر.
انوری.
امن است در حوالی ملک تو کاربند
عدل است در حوالی ملک تو قهرمان.
ضرورت است به توبیخ با کسی گفتن
که پند مصلحت آمیز کاربندش نیست.
سعدی.
مستی ما به آب عنب کاربند نیست
من سالخورده رند خرابات پرورم.
حافظ.
دانش و فرهنگ انبازان خرد و خوی نیک کاربند خرد است. ( تحفة الملوک ). || فرمانبردار. محکوم. || ( فعل امر ) امر از کار بستن. ( آنندراج ) : کاربندنده. عمل کننده. احمد ترا بجای پدر است مثالهای وی را کاربند باش. ( تاریخ بیهقی ص 361 ).
مغنی بیا بشنو و کار بند
ز قول من این پند داناپسند.
حافظ.
ج ، کاربندان :
درختان را بهاران کاربندانند و تابستان
ولیکنشان نفرماید جز آسایش زمستانها.
ناصرخسرو.

کاربند.[ ب َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش ، واقع در 9000 گزی جنوب هشت پر و 1000 گزی باختر شوسه پهلوی به آستارا. جلگه ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی است. سکنه آن 331 تن. طالشی. آب آن از رودخانه ناو. محصول آنجا غلات ، برنج ، گیلاس و شغل اهالی زراعت و شال بافی است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

کاربند.[ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش ، واقع در 9000 گزی جنوب هشت پر و 1000 گزی باختر شوسه ٔ پهلوی به آستارا. جلگه ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . سکنه ٔ آن 331 تن . طالشی . آب آن از رودخانه ٔ ناو. محصول آنجا غلات ، برنج ، گیلاس و شغل اهالی زراعت و شال بافی است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

۱. کاربندنده، به کاربرنده، عمل کننده: پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی: ۳/۲۷۰ ).
۲. مطیع، فرمان بردار.

دانشنامه عمومی

کاربند، روستایی از توابع بخش اسالم شهرستان طوالش در استان گیلان ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان اسالم قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۰۷ نفر (۹۰خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: