کلمه جو
صفحه اصلی

گرگین

فارسی به انگلیسی

mangy, wolfish


scabbed, lupine, mangy, wolfish, werwolf

scabbed


فرهنگ اسم ها

اسم: گرگین (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: gorgin) (فارسی: گرگین) (انگلیسی: gorgin)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی پسر میلاد در زمان کیکاووس پادشاه کیانی

فرهنگ فارسی

پسر میلاد پهلوانی است ایرانی . میلاد بقول نولد که محرف مهرداد ( نام پادشاه اشکانی ) است . در داستان جنگ بیژن با گرازان کسیکه مایه رنج بیژن و افکندن او در بند تورانیان شد گرگین میلاد بود . وی از جانب پادشاه ایران حکمران خوارزم گشت و شهری بنام خود ساخت که گرگان نامیده شد : [ به طوس و به گودرز گشوادگان به گیو و به گرگین از آزادگان . ] ( فردوسی )
گرگن:حیوانی که به بیماری جرب مبتلاباشد
آنکه جرب دارد اجرب گرگن : بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانیم .

فرهنگ معین

(گَ ) (ص مر. ) کسی که بیماری گَر دارد.

لغت نامه دهخدا

گرگین. [ گ َ ] ( ص مرکب ) ( از: گر + گین پسوند اتصاف ) مخفف آن گرگن است. ( حاشیه برهان چ معین ). شخصی را گویندکه صاحب گر باشد یعنی جرب داشته باشد چه گین بمعنی صاحب هم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). اجرب. ( لغت نامه مقامات حریری ) ( زمخشری ). جرباء. ( بحر الجواهر ): معرورة؛ شتر گرگین. موقوس. ( منتهی الارب ) :
سوار رخشم و اسفندیار روئین تن
چرا که با خر گرگین همی روم به چرا.
سوزنی.
بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانم. ( کتاب النقض ص 145 ).
چشم را این نور حالی بین کند
چشم عقل و روح را گرگین کند.
مولوی ( مثنوی ).
خاک گرگین را کرم آسیب کرد
ده گهر از نور حس در جیب کرد.
مولوی ( مثنوی ).
صد کس از گرگین همه گرگین شوند
خاصه آن گرّ خبیث عقل بند.
مولوی ( مثنوی ).
ای سگ گرگین زشت از حرص وجوش
پوستین شیر را بر خود مپوش.
مولوی ( مثنوی ).
بر توگر از صبر نگشاید دری
از سگ گرگین گبران برتری.
شیخ بهایی.

گرگین. [ گ ُ ] ( اِخ ) نام پهلوانی است ایرانی. ( برهان ). نام پهلوانی بوده پسر میلاد نام ایرانی که آن را گرگین میلاد میگفته اند و به گرگ منسوب داشته اند یعنی به حدت و قوت گرگ است و در جنگ گرازان با بیژن گیو غدر کرده اما وقتی از جانب پادشاه ایران به حکمرانی اراضی خوارزم مأمور شد چنانکه مرقوم شده در آن حدود شهری بنام خود بساخت و به گرگان موسوم شد. ( آنندراج ). پسر میلاد. رجوع به فهرست ولف شود. میلاد بقول نلدکه ( حماسه ملی ایران ص 7 ) محرف مهرداد ( نام پادشاه اشکانی ) است. اما گرگین بدرستی معلوم نیست تحریف چه نامی است. رجوع به حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 صص 544- 545 و حاشیه برهان قاطع چ معین شود :
به طوس و به گودرز گشوادگان
به گیو و به گرگین از آزادگان.
فردوسی.
چوطوس و چو گودرز و گیو دلیر
چو گرگین و بیژن چو رهام شیر.
فردوسی ( شاهنامه چ خاور ج 3 ص 115 ).
نبیره جهانجوی گرگین نیم
همان آتش تیز برزین نیم.
فردوسی ( شاهنامه بروخیم ص 2697 ).
شهر گرگان نماند با گرگین
نه نشابور ماند با شاپور.
ناصرخسرو.
چه خوش گفت گرگین بفرزندخویش
چوفرمان پیکار بربست و کیش.

گرگین .[ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ خاوری شهرستان رفسنجان واقع در 1000گزی جنوب خاوری رفسنجان و کنار شوسه ٔ رفسنجان به کرمان . هوای آن سرد و دارای 150 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پسته و تریاک و پنبه و شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


گرگین . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین واقع در 16 هزارگزی قزوین . هوای آن سردسیر و دارای 248 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه در بهار و از رود محلی تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی انگور و بادام بنشن و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم و جوراب بافی و راه تا ارسی آباد 8 هزار گز است و از ده فرعی ماشین میتوان برد،بقیه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


گرگین . [ گ َ ] (ص مرکب ) (از: گر + گین پسوند اتصاف ) مخفف آن گرگن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). شخصی را گویندکه صاحب گر باشد یعنی جرب داشته باشد چه گین بمعنی صاحب هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). اجرب . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (زمخشری ). جرباء. (بحر الجواهر): معرورة؛ شتر گرگین . موقوس . (منتهی الارب ) :
سوار رخشم و اسفندیار روئین تن
چرا که با خر گرگین همی روم به چرا.

سوزنی .


بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانم . (کتاب النقض ص 145).
چشم را این نور حالی بین کند
چشم عقل و روح را گرگین کند.

مولوی (مثنوی ).


خاک گرگین را کرم آسیب کرد
ده گهر از نور حس در جیب کرد.

مولوی (مثنوی ).


صد کس از گرگین همه گرگین شوند
خاصه آن گرّ خبیث عقل بند.

مولوی (مثنوی ).


ای سگ گرگین زشت از حرص وجوش
پوستین شیر را بر خود مپوش .

مولوی (مثنوی ).


بر توگر از صبر نگشاید دری
از سگ گرگین گبران برتری .

شیخ بهایی .



گرگین . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 72000گزی جنوب باختری بافت و 3000گزی جنوب راه فرعی دشت آب و دشت بر. هوای آن سرد ودارای 250 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


گرگین . [ گ ُ ] (اِخ ) نام پهلوانی است ایرانی . (برهان ). نام پهلوانی بوده پسر میلاد نام ایرانی که آن را گرگین میلاد میگفته اند و به گرگ منسوب داشته اند یعنی به حدت و قوت گرگ است و در جنگ گرازان با بیژن گیو غدر کرده اما وقتی از جانب پادشاه ایران به حکمرانی اراضی خوارزم مأمور شد چنانکه مرقوم شده در آن حدود شهری بنام خود بساخت و به گرگان موسوم شد. (آنندراج ). پسر میلاد. رجوع به فهرست ولف شود. میلاد بقول نلدکه (حماسه ٔ ملی ایران ص 7) محرف مهرداد (نام پادشاه اشکانی ) است . اما گرگین بدرستی معلوم نیست تحریف چه نامی است . رجوع به حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 صص 544- 545 و حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین شود :
به طوس و به گودرز گشوادگان
به گیو و به گرگین از آزادگان .

فردوسی .


چوطوس و چو گودرز و گیو دلیر
چو گرگین و بیژن چو رهام شیر.

فردوسی (شاهنامه ٔ چ خاور ج 3 ص 115).


نبیره جهانجوی گرگین نیم
همان آتش تیز برزین نیم .

فردوسی (شاهنامه ٔ بروخیم ص 2697).


شهر گرگان نماند با گرگین
نه نشابور ماند با شاپور.

ناصرخسرو.


چه خوش گفت گرگین بفرزندخویش
چوفرمان پیکار بربست و کیش .

سعدی (بوستان ).



گرگین . [ گ ُ ] (اِخ ) یکی از امرای شاه منصور (از خاندان آل مظفر) که در موقعی که به یزد حمله کرد مقتول شد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 چ غنی ص 424).


گرگین . [ گ ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار واقع در 15000گزی جنوب خاور حسن آباد سوگند و 3000گزی شمال راه فرعی بیجار - زنجان . هوای آن سرد و دارای 590 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و دیم و انگور و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم بافی است . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

حیوانی که به بیماری جرب مبتلا باشد، گرگ.
دلیر و گستاخ مانند گرگ.

حیوانی که به بیماری جرب مبتلا باشد؛ گرگ.


دلیر و گستاخ مانند گرگ.


دانشنامه عمومی

گرگین خان گرجی یکی از حاکمان گرجی تبار ایران در زمان صفویان بوده است.
گرگین پسر میلاد از پهلوانان ایرانی شاهنامه است.به احتمال قوی بنیانگذار شهر میلاجرد استان مرکزی می باشد.
گرگین سبک خانه ای موقت است که حاشیه نشینان شهرهای تهران، خوزستان، بندرعباس درست می کنند. این خانه ها دارای دیوار معمولی ولی سقفی حصیری است.گرگین یکی از محلهای شهرستان رفسنجان واقع در کشور ایران است .

پیشنهاد کاربران

گر=کچلی + پسوند گین یعنی گر گرفته
معنی مجازی فاسد و پوسیده
صد کس از گرگین همه گرگین شوند. مثل یک بز گر گله را گر می کند
مثنوی دفتر چهارم بیت 1942

شاید
نام کشور گرجستان *گرگینستان* بوده
حاکمان این کشور در زمان صفوی
ایرانی بودند


همانندگرگ ( شجاع )


کلمات دیگر: