کلمه جو
صفحه اصلی

قل

فارسی به انگلیسی

say thou

عربی به فارسی

نظر يا عقيده خود را اظهار داشتن , اظهار نظر کردن , نظريه دادن , گفتن , اظهار داشتن , حرف زدن , بيان کردن , سخن گفتن , صحبت کردن سخن , حرف , اظهار , نوبت حرف زدن , مثلا


فرهنگ فارسی

( اسم ) بنده عبد قل محمد ( عبد محمد ) .

فرهنگ معین

(ق ُ یا قِ لّ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - کمی . ۲ - تنگدستی .
(قُ ) [ ع . ] ۱ - (فع . ) فعل امر از «قول » بگو. ۲ - (اِ. ) قول ، گفتار.
( ~ . ) (اِصت . ) حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید.

(ق ُ یا قِ لّ ) [ ع . ] (اِمص . ) 1 - کمی . 2 - تنگدستی .


(قُ) [ ع . ] 1 - (فع .) فعل امر از «قول » بگو. 2 - (اِ.) قول ، گفتار.


( ~ .) (اِصت .) حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید.


لغت نامه دهخدا

قل. [ ق َل ل ] ( ع مص ) برداشتن. || بلند نمودن. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) دیوار کوتاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در اقرب الموارد به کسر قاف آمده است.

قل. [ ق ِل ل ] ( ع مص ) کم گردیدن. || کم شدن مال کسی. || لاغر وکوتاه شدن. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) هسته خرما یگانه رسته سست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( بحرالجواهر ). || لرزه و فسره. ( اقرب الموارد ): اخذه قل ؛ ای رعدة. ( منتهی الارب ). || لرزه از خشم یا از طمع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ج ، قِلَل. ( منتهی الارب ). || دیوار کوتاه. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) کمی. ( منتهی الارب ).

قل. [ ق ُل ل ] ( ع اِمص ) کمی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ضد کُثْر. ( اقرب الموارد ): الحمدﷲ علی القل و الکثر. ( منتهی الارب ). || ( ص ، اِ ) کم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قلیل. ( اقرب الموارد ): ما له قل و لا کثر؛ نیست او را کم و بیش. ( منتهی الارب ). || اندک تر از چیزی. || رجل قل ؛ مرد تنها و بی کس. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || هوقل بن قل ؛ یعنی او و پدرش شناخته نیستند. ( اقرب الموارد ). || اسبی که رنگش بادامی و از موی یال تا دم او خطی سیاه بر پشتش باشد. ( غیاث اللغات ).

قل. [ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) دست. ( فرهنگ نظام ).

قل . [ ق َل ل ] (ع مص ) برداشتن . || بلند نمودن . (اقرب الموارد). || (اِ) دیوار کوتاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد به کسر قاف آمده است .


قل . [ ق ِل ل ] (ع مص ) کم گردیدن . || کم شدن مال کسی . || لاغر وکوتاه شدن . (اقرب الموارد). || (اِ) هسته ٔ خرما یگانه رسته ٔ سست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (بحرالجواهر). || لرزه و فسره . (اقرب الموارد): اخذه قل ؛ ای رعدة. (منتهی الارب ). || لرزه از خشم یا از طمع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، قِلَل . (منتهی الارب ). || دیوار کوتاه . (اقرب الموارد). || (اِمص ) کمی . (منتهی الارب ).


قل . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) دست . (فرهنگ نظام ).


قل . [ ق ُل ل ] (ع اِمص ) کمی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضد کُثْر. (اقرب الموارد): الحمدﷲ علی القل و الکثر. (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) کم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قلیل . (اقرب الموارد): ما له قل و لا کثر؛ نیست او را کم و بیش . (منتهی الارب ). || اندک تر از چیزی . || رجل قل ؛ مرد تنها و بی کس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || هوقل بن قل ؛ یعنی او و پدرش شناخته نیستند. (اقرب الموارد). || اسبی که رنگش بادامی و از موی یال تا دم او خطی سیاه بر پشتش باشد. (غیاث اللغات ).


فرهنگ عمید

= ⟨ قل ‌خوردن
⟨ قل ‌خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] غلتیدن چیزی گرد و گلوله‌مانند بر روی زمین؛ غلت ‌خوردن‌.
⟨ قل ‌دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] غلتاندن چیزی گرد و گلوله‌مانند بر روی زمین؛ غلت‌ دادن‌.


= * قل خوردن
* قل خوردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] غلتیدن چیزی گرد و گلوله مانند بر روی زمین، غلت خوردن .
* قل دادن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] غلتاندن چیزی گرد و گلوله مانند بر روی زمین، غلت دادن .
= قلیدن
* قل زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب هایی در سطح آن به حرکت آید.
قول، گفتار.
کمی، تنگدستی.

= قلیدن
⟨ قل‌ زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب‌هایی در سطح آن به‌ حرکت آید.


قول؛ گفتار.


کمی؛ تنگدستی.


دانشنامه عمومی

قل (به عربی: القل) یک شهرداری در الجزایر است که در Collo District واقع شده است. قل ۲۴ کیلومتر مربع مساحت و ۳۵٬۶۸۲ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای الجزایر

(قَل) پاره، تکه، نصف؛ وقتی گفته می‌شود قلِش کن یعنی آن را دو تکه کن(نصف کن)،‌ اما وقتی گفته می‌شود قل قلِش کن یعنی آن را چند تکه کن. قل(تکه‌ها ممکن است مساوی یا نامساوی باشند)


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قُلْ: بگو
معنی قُلِ: بگو(در عباراتی نظیر "قُلِ ﭐللَّهُ " حرف لام به دلیل رسیدن ساکن به تشدید حرکت گرفته است)
معنی غِلٍّ: کینه و عداوت و خشم درونی و حسد-کینه و حسد ی که آدمی را وادار میکند به دیگران آزار برساند - خیانت (کلمه غل در اصل به معنای داخل شدن است )
معنی غَلَّ: خیانت کرد
معنی مَا یُبْدِئُ: به وجود نمی آورد - باعث بوجود آمدن (چیزی) برای اولین بار نمی گردد(منظور از عبارت "قُلْ جَاءَ ﭐلْحَقُّ ومَا یُبْدِئُ ﭐلْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ "این است که :بعد از آمدن حق ، باطل امر جدیدی را اظهار نمیکند ، و امر باطلی که قبلا اظهار کرده و باطل شده ، با...
معنی مَا یُعِیدُ: بر نمی گرداند (منظور از عبارت "قُلْ جَاءَ ﭐلْحَقُّ ومَا یُبْدِئُ ﭐلْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ "این است که :بعد از آمدن حق ، باطل امر جدیدی را اظهار نمیکند ، و امر باطلی که قبلا اظهار کرده و باطل شده ، بار دیگر اظهار و اعاده نمیکند ، و این تعبیر کنایه است...
معنی عَفْوَ: حد وسط و اعتدال - افزون برنیاز و قابل صرفنظر کردن (کلمه عفو به معنای آن است که به سوی چیزی خم شوی ، تا آن را بگیری ، این معنای اصلی کلمه است لیکن در معانی آمرزش ، و محو کردن اثر ، واسطه شدن در انفاق و رعایت حد وسط و اعتدال (درعبارت "خُذِ ﭐلْعَفْوَ...
معنی یَغْضُضْنَ: چشم فرو بندند - نظر کوتاه کنند (کلمه غض به معنای روی هم نهادن پلکهای چشم است و اگر در مورد صوت به کار رود به معنی آهسته کردن صداست در عبارتهای "قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ "و"یَغْضُضْنَ" منظور این است که اگر بی اختیار و یا از ر...
معنی یَغُضُّواْ: چشم فرو بندند - نظر کوتاه کنند (کلمه غض به معنای روی هم نهادن پلکهای چشم است و اگر در مورد صوت به کار رود به معنی آهسته کردن صداست در عبارتهای "قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ "و"یَغْضُضْنَ" منظور این است که اگر بی اختیار و یا از ر...
معنی لِزَاماً: لازم - ملازم - قرین و همراه (کلمه لزاما به معنای ملازمه باشد ، چون هر دو ، مصدر باب مفاعله ، یعنی لازم - یلازم است عبارت "قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَاماً " به این معنی است که :بگواگر دع...
معنی لَا تُؤْمِنُواْ: اطمینان نورزید - اعتماد نکنید-ایمان نیاورید(درعبارت "قُلْ ءَامِنُواْ بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُواْ إِنَّ ﭐلَّذِینَ أُوتُواْ ﭐلْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَیٰ عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً " چون شرط واقع شده برای جمله بعدی جزم گرفته (بگ...
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)

گویش مازنی

/ghal/ فلز قلع & روغن حیوان حرام گوشت

فلز قلع


روغن حیوان حرام گوشت


واژه نامه بختیاریکا

( قَل ) تکه؛ نصف

پیشنهاد کاربران

قُل در کردی جنوبی به چم�پا، پایه�ودیگر چیزهای ستونی بکار میرود.

قُل میشه بگو
ولی قَلَّ میشه کم شدن

گفتار

قَلَّ:کَم شُد.

کم و اندک

به عربی=بگو

بگو


کلمات دیگر: