کلمه جو
صفحه اصلی

گسلانیدن

فارسی به انگلیسی

to (cause to) tear or break


فرهنگ معین

(گُ سَ دَ ) (مص م . ) نک گسلاندن .

لغت نامه دهخدا

گسلانیدن. [ گ ُ س ِ / س َ دَ ] ( مص ) ( از: گسل + انیدن ، پسوند متعدی ) متعدی گسلیدن. پاره کردن. قطع کردن. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن. ( ناظم الاطباء ). گسلاندن. بریدن. قطع کردن : ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. ( گلستان ). و رجوع به گسلاندن و گسلیدن شود.


کلمات دیگر: