کلمه جو
صفحه اصلی

فراص

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - درشت . ۲ - سخت سرخ رنگ . ۳ - جامه .
( ~ . ) [ ع . ] (مص م . ) مفارصه ، به همدیگر نوبت آب دادن .

(فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - درشت . 2 - سخت سرخ رنگ . 3 - جامه .


( ~ .) [ ع . ] (مص م .) مفارصه ، به همدیگر نوبت آب دادن .


لغت نامه دهخدا

فراص . [ ف ِ ] (ع ص ) درشت . (اقرب الموارد). || سخت سرخ رنگ . || (اِ) جامه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ما علیه فراص ؛ أی ثوب .(اقرب الموارد). رجوع به فراض شود. || ج ِفِرصَة. (آنندراج ). رجوع به فِرصة شود. || ساذج هندی . (فهرست مخزن الادویه ). || (مص ) مفارصة. هم دیگر را آب نوبت کردن . (ناظم الاطباء).


فراص. [ ف ِ ] ( ع ص ) درشت. ( اقرب الموارد ). || سخت سرخ رنگ. || ( اِ ) جامه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ما علیه فراص ؛ أی ثوب.( اقرب الموارد ). رجوع به فراض شود. || ج ِفِرصَة. ( آنندراج ). رجوع به فِرصة شود. || ساذج هندی. ( فهرست مخزن الادویه ). || ( مص ) مفارصة. هم دیگر را آب نوبت کردن. ( ناظم الاطباء ).

فراص. [ ف َرْ را ] ( اِخ ) نام بتی است که در بلاد سعدالعشیرة بوده است. ( معجم البلدان ).

فراص . [ ف َرْ را ] (اِخ ) نام بتی است که در بلاد سعدالعشیرة بوده است . (معجم البلدان ).



کلمات دیگر: