کلمه جو
صفحه اصلی

لافیدن

فارسی به انگلیسی

boast, exaggerate, flaunt, profess

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) لاف زدن .

لغت نامه دهخدا

لافیدن. [ دَ ] ( مص ) لاف زدن. سخن زیاده از حد گفتن و دعوی باطل کردن :
سخنهای ایزد نباشد گزاف
ره دهریان دور بفکن ملاف.
اسدی.
چه لافی که من یک چمانه بخوردم
چه فضل است پس مر ترا بر چمانه.
ناصرخسرو.
به غوغای نادان چه غره شوی
چه لافی که ما بر سر منبریم.
ناصرخسرو.
زین قد چو تیر و الف چه لافی
کاین زود شود چون کمان و چون لام.
ناصرخسرو.
همی لافی که من هنگام برنائی چنین کردم
چه چیزستت کنون حاصل برفته چیز چه نازی.
ناصرخسرو.
نواری پیسه بر گرد میان بسته ست و میلافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زُنّارم.
سوزنی.
لافد زمانه ز اقلیم در دودمان رفعت
کز ملت مسیحا خود قیصری ندارم.
خاقانی.
ز جیب موسوی لافی و پس چون اُمّت موسی
نه اهل تسع آیاتی که مرد سبع الوانی.
خاقانی.
سکندر بدو گفت چندان ملاف
مران بیهده پیش مردان گزاف.
نظامی.
چه لافی که من دیو مردم خورم
مرا خور که از دیو مردم برم.
نظامی.
زن ار سیم تن نی که روئین تن است
ز مردی چه لافد که زن هم زن است.
نظامی.
زر دو حرف است هر دو بی پیوند
زین پراکنده چند لافی چند.
نظامی.
تو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو میکند مکشوف راز.
مولوی.
یکی از عقل میلافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم.
حافظ.
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد.
حافظ.

فرهنگ عمید

۱. لاف زدن، دعوی بی اصل کردن: با خرابات نشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ: ۲۵۸ ).
۲. خودستایی کردن.


کلمات دیگر: