کلمه جو
صفحه اصلی

زبنیه

فرهنگ معین

(زِ یَ یا یِ ) [ ع . زبنیة ] (اِ. ) ۱ - سرکش ، متمرد. ۲ - سخت ، شدید. ۳ - سرهنگ سلطان . ۴ - هر یک از فرشتگان شکنجه ، ج . زبانیه .

لغت نامه دهخدا

( زبنیة ) زبنیة. [زِ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) دوزخبان. ج ، زبانیه. یا واحد آن زبان یا زابن است یا زبنی. ( منتهی الارب ). واحد زبانیة است که در اصل شرطگان را گویند و برخی از ملائکه رانیز زبانیه نام دادند. زیرا دوزخیان را در آتش می افکنند. ( تاج العروس ) ( محیط المحیط ). اخفش گوید: بمعنی واحد زبانیه را زبانی و بعضی زبنیة مثل عفریة گفته اند اما عرب این دو ماده را نمیشناسد و زبانیه را جمعبدون واحد میداند مانند: ابابیل و عبادید. ( از لسان العرب ). || دیو سرکش. ( منتهی الارب ). متمرد جن یا انس ، واحد زبانیه ، یا واحد زبانیه زبنی است.( اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ) ( البستان ). || مردم سخت. ( منتهی الارب ). شدید. ( قطر المحیط ). واحد زبانیه است بمعنی مردم سخت یا واحد زبانیة، زبنی است. ( اقرب الموارد ). || سرهنگ سلطان. ( منتهی الارب ). شرطی ج ِ زبانیه. ( قطر المحیط ). زبنیة، شرطی واحد زبانیه. یا واحد زبانیه ، زبنی است. ( اقرب الموارد ). زبنیة واحد زبانیة است و در صحاح است که زبانیه در اصل شرطگانند. ( تاج العروس ) ( محیط المحیط ). || زشت روی. منکر. ( متن اللغة ). || درشت هیکل و زشت از پری و آدمی است. ( شرح قاموس ).

زبنیة. [زِ ی َ ] (ع ص ، اِ) دوزخبان . ج ، زبانیه . یا واحد آن زبان یا زابن است یا زبنی . (منتهی الارب ). واحد زبانیة است که در اصل شرطگان را گویند و برخی از ملائکه رانیز زبانیه نام دادند. زیرا دوزخیان را در آتش می افکنند. (تاج العروس ) (محیط المحیط). اخفش گوید: بمعنی واحد زبانیه را زبانی و بعضی زبنیة مثل عفریة گفته اند اما عرب این دو ماده را نمیشناسد و زبانیه را جمعبدون واحد میداند مانند: ابابیل و عبادید. (از لسان العرب ). || دیو سرکش . (منتهی الارب ). متمرد جن یا انس ، واحد زبانیه ، یا واحد زبانیه زبنی است .(اقرب الموارد) (محیط المحیط) (البستان ). || مردم سخت . (منتهی الارب ). شدید. (قطر المحیط). واحد زبانیه است بمعنی مردم سخت یا واحد زبانیة، زبنی است . (اقرب الموارد). || سرهنگ سلطان . (منتهی الارب ). شرطی ج ِ زبانیه . (قطر المحیط). زبنیة، شرطی واحد زبانیه . یا واحد زبانیه ، زبنی است . (اقرب الموارد). زبنیة واحد زبانیة است و در صحاح است که زبانیه در اصل شرطگانند. (تاج العروس ) (محیط المحیط). || زشت روی . منکر. (متن اللغة). || درشت هیکل و زشت از پری و آدمی است . (شرح قاموس ).



کلمات دیگر: