کلمه جو
صفحه اصلی

مرقع دار

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه مرقع بتن کند مرقع پوش . ۲ - آنکه مرقع دوزد . یا مرقع دار ابلیسی . صوفیی که اعمال ناشایست کند .

لغت نامه دهخدا

مرقعدار. [ م ُ رَق ْ ق َ ] ( نف مرکب ) مرقع دارنده. دارنده مرقع. کسی که مرقع به تن کند. مرقع پوشنده. مرقعپوش : روزی مرقعداری از راه رسید. ( اسرارالتوحید ص 199 ).
- مرقعدار ابلیس ؛ طایفه شیطان و خلیفه ابلیس ، و کنایه از اعمال ناشایست کردن باشد در لباس تقوی و تصوف ، و به طریق خطاب هم آید. مرقعدار امانی. ( از برهان ) :
از آن در خرقه آدم خشن خوئی که در باطن
مرقعدار ابلیسی ملمعپوش شیطانی.
خاقانی.
- مرقعدار امانی ؛ مرقعدار ابلیس. ( از برهان ) ( از آنندراج ). رجوع به ترکیب مرقعدارابلیس شود.
|| کسی که مرقع و ژنده و پاره ای چند جمع آورد و جامه سازد. آنکه جامه مرقع دوزد. ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: