زودیاب
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) تند فهم زود فهم تیز هوش سریع الانتقال .
فرهنگ معین
(ص فا. ) تیزهوش .
لغت نامه دهخدا
زودیاب. [ زودْ ] ( نف مرکب ) زودیابنده. تندفهم. تیزهوش.سریعالانتقال. ( فرهنگ فارسی معین ). تیزفهم. زوددریابنده. که زود درک سخن کند. سریعالانتقال. لوذعی. ذکی. لقن. المعی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
شبی خفته بد بابک زودیاب
چنان دید روشن روانش بخواب.
از آن شاه پردانش و زودیاب.
نگیرم بدین کار کردن شتاب.
مرد ازو فاضل شده ست و زودیاب.
همی ببیند مغز اندر استخوان سخن.
شبی خفته بد بابک زودیاب
چنان دید روشن روانش بخواب.
فردوسی.
همه دیده کردند یکسر پرآب از آن شاه پردانش و زودیاب.
فردوسی.
چو فرمان دهد خسرو زودیاب نگیرم بدین کار کردن شتاب.
فردوسی.
گرچه در گیتی نیابی هیچ فضل مرد ازو فاضل شده ست و زودیاب.
ناصرخسرو.
بدیده خرد زودیاب دورنظرهمی ببیند مغز اندر استخوان سخن.
سوزنی.
فرهنگ عمید
۱. زودیابنده.
۲. تیزهوش، هوشیار، باهوش، تیزفهم، تندفهم: همی بود تا زرد گشت آفتاب / نشست از بر بارۀ زودیاب (فردوسی: ۶/۴۲۶ ).
۲. تیزهوش، هوشیار، باهوش، تیزفهم، تندفهم: همی بود تا زرد گشت آفتاب / نشست از بر بارۀ زودیاب (فردوسی: ۶/۴۲۶ ).
پیشنهاد کاربران
زود باب: زودیابنده، زود یافته در معنی بکار می رود
کلمات دیگر: