(حُ مَ ) [ ع . ] (ص . ) مصغر حمراء، زن سرخ روی .
حمیراء
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
حمیراء. [ ح ُ م َ ] ( ع ص ) مصغر حَمراء. یعنی زن سپید. ( منتهی الارب ).
حمیراء. [ ح ُ م َ ] ( اِخ ) لقب عایشه صدیق رضی اﷲ عنها. ( مهذب الاسماء ). عایشه رضی اﷲ عنها. ( منتهی الارب ). لقبی که حضرت رسول عایشه را بدان خوانده است :
از سر زهد و صفا در شخص او
هم خدیجه هم حمیرا دیده ام.
کلّمینی یا حمیرا کّلمی
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تأنیث است و جان
نام تأنیثش نهند این تازیان.
حمیراء. [ ح ُ م َ ] ( اِخ ) لقب عایشه صدیق رضی اﷲ عنها. ( مهذب الاسماء ). عایشه رضی اﷲ عنها. ( منتهی الارب ). لقبی که حضرت رسول عایشه را بدان خوانده است :
از سر زهد و صفا در شخص او
هم خدیجه هم حمیرا دیده ام.
خاقانی.
مصطفی آمدکه سازد همدمی کلّمینی یا حمیرا کّلمی
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تأنیث است و جان
نام تأنیثش نهند این تازیان.
مولوی.
حمیراء. [ ح ُ م َ ] (اِخ ) لقب عایشه ٔ صدیق رضی اﷲ عنها. (مهذب الاسماء). عایشه رضی اﷲ عنها. (منتهی الارب ). لقبی که حضرت رسول عایشه را بدان خوانده است :
از سر زهد و صفا در شخص او
هم خدیجه هم حمیرا دیده ام .
مصطفی آمدکه سازد همدمی
کلّمینی یا حمیرا کّلمی
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تأنیث است و جان
نام تأنیثش نهند این تازیان .
از سر زهد و صفا در شخص او
هم خدیجه هم حمیرا دیده ام .
خاقانی .
مصطفی آمدکه سازد همدمی
کلّمینی یا حمیرا کّلمی
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تأنیث است و جان
نام تأنیثش نهند این تازیان .
مولوی .
حمیراء. [ ح ُ م َ ] (ع ص ) مصغر حَمراء. یعنی زن سپید. (منتهی الارب ).
دانشنامه عمومی
به معنی سرخ و سرخ پوست.
کلمات دیگر: