<div class="boxBd">فرانهادن. [ ف َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) قرار دادن. گذاشتن. نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || در میان نهادن : آن روزگار که ما را با هم دوستی بود او را یاد دادم و همه کارها با وی فرانهادم. ( اسکندرنامه ). رجوع به فرا شود.</div>

فرانهادن. [ ف َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) قرار دادن. گذاشتن. نهادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || در میان نهادن : آن روزگار که ما را با هم دوستی بود او را یاد دادم و همه کارها با وی فرانهادم. ( اسکندرنامه ). رجوع به فرا شود.

لغت نامه دهخدا

<div class="boxBd">( مصدر ) ۱ - قرار دادن گذاشتن نهادن ۲ - در میان نهادن .</div>

( مصدر ) ۱ - قرار دادن گذاشتن نهادن ۲ - در میان نهادن .

فرهنگ فارسی

<div class="boxBd">۱. نهادن، گذاشتن.<br>۲. در میان گذاشتن.</div>

۱. نهادن، گذاشتن. ۲. در میان گذاشتن.

فرانهادن

فرهنگ فارسی

لغت نامه دهخدا

فرهنگ عمید