کلمه جو
صفحه اصلی

گزارنده

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - انجام دهنده . ۲ - پردازنده تادیه کننده . ۳ - تبلیغ کنند ه . ۴ - بیان کننده اظهار کننده . ۵ - شرح دهنده مفسر : ... بل همچنان که از خلق یکی گزارند. علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرند. علم کتاب بود . ۶ - ترجمه کننده مترجم . ۷ - صرف کننده خرج کننده . ۸ - طرح کننده نقش کننده : گزارند. پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند . ( نظامی ) ۹ - مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع : گزارندگان : و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتها ... یا گزارند. خواب.تعبیر کنند. خوابمعبر : گزارند. خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی .

لغت نامه دهخدا

گزارنده. [ گ ُ رَ دَ / دِ ] ( نف ) ( از: گزار + نده ، پسوند اسم فاعل ). گزراننده. || اداکننده و گوینده. ( برهان ) ( آنندراج ). گوینده. ( ناظم الاطباء ). شرح دهنده. بیان کننده :
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند.
فردوسی.
گزارنده گفت این نه اندر خور است
غلامی میان زنان اندر است.
فردوسی.
گزارنده صراف گوهرفروش
سخن را به گوهر برآمود گوش.
نظامی.
گزارنده گنج آراسته
جواهر چنین داد از آن خواسته.
نظامی.
گزارنده صرف این حسب حال
ز پرده چنین مینماید خیال.
نظامی.
گزارنده شرح آن مرزبان
گزارش چنین آورد بر زبان.
نظامی.
- گزارنده خواب ؛ تعبیر کننده. معبر :
گزارنده خواب و دانا کسی
به هر دانشی راه جسته بسی.
فردوسی.
گزارنده خواب پاسخ نداد
کزان داستانش نبود ایچ یاد.
فردوسی.
گزارنده خواب را خواندند
ردان را بر گاه بنشاندند.
فردوسی.
|| نگارنده یعنی نقش کننده. ( برهان ) ( آنندراج ) :
گزارنده پیکر این پرند
گزارش چنین کرد با نقشبند.
نظامی.
|| مأمور مالیات. تحصیلدار :
گزارنده بردی به دیوان شاه
از این بار بهری بهرچارماه.
فردوسی.
و برات به گزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتها. ( تاریخ قم ص 151 ). برای هر یک از معانی فوق رجوع به گزاردن شود.

فرهنگ عمید

ادا کننده، به جاآورنده.


کلمات دیگر: