کلمه جو
صفحه اصلی

غریف

فرهنگ فارسی

کوهی است مر بنی نمیر را نام کوهی است متعلق به بنی نمیر خطفی جد جریر ابن عطیه بن الخطفی شاعر که نام وی حذیفه بود

لغت نامه دهخدا

غریف . [ غ ِرْ ی َ] (ع اِ) درختی است نرم و سس-ت . ی-ا آن بردی (گیاهی ) است . (منتهی الارب ). شجر خوار و قیل البردی . (اقرب الموارد). لحاقبة الشوع و الغریف . (معجم البلدان ).


غریف. [ غ َ ] ( ع اِ ) نی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قصباء. ( اقرب الموارد ). گیاه دوخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حلفاء. || بیشه. غیضه. ( اقرب الموارد ) . بیشه شیر. ( ملخص اللغات ) ( مهذب الاسماء ). || آب زمین پست نیستان. || درخت انبوه درهم از هر جنسی که باشد، یا درختان انبوه از بردی و حلفاء، و گاهی درختستان ضال و سلم درهم پیچیده را غریف خوانند. || ( ص ) غرب غریف ؛ دلو بزرگ بسیار آب گیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِخ ) شمشیر زیدبن حارثه. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). وی درباره همان شمشیر گوید :
سیفی الغریف و فوق جلدی نثرة
من صنع داود لها ازرار
انفی به من رام منهم فرقة
و بمثله قد تدرک الاوتار.
؟ ( تاج العروس ).

غریف. [ غ ِرْ ی َ] ( ع اِ ) درختی است نرم و سس-ت. ی-ا آن بردی ( گیاهی ) است. ( منتهی الارب ). شجر خوار و قیل البردی. ( اقرب الموارد ). لحاقبة الشوع و الغریف. ( معجم البلدان ).

غریف. [ غ َ ] ( اِخ ) ابن عیاش دیلمی ، تابعی است. ( منتهی الارب ). در تاج العروس آمده ، غریف بن دیلمی تابعی است و به قولی غریف بن عیاش است و از اهل شام بود.از فیروز دیلمی روایت کند و از صحابه است و ابراهیم بن ابی عبلة نیز از وی روایت کند. ( از تاج العروس ).

غریف. [ غ َ ] ( اِخ ) نام عابدی یمانی غیرمنسوب است. ( منتهی الارب ). عابدی است یمانی غیرمنسوب ، و علی بن بکار از وی حکایت کند. ( از تاج العروس ).

غریف. [ غ ِرْ ی َ] ( اِخ ) کوهی است مر بنی نمیر را. ( منتهی الارب ). نام کوهی است متعلق به بنی نمیر. خطفی جد جریربن عطیةبن الخطفی شاعر که نام وی حذیفه بود، گوید :
کلفنی قلبی ما قد کلَّفا
هواز نیات حللن غِرْیَفا
اقمن شهراً بعد ما تصیَّفا
حتی اذا ما طرد الهیف السَّفا
قَرَّبن بزلاً و دلیلاً مخشفا
اذا حَبَا الرمل له تَعَسَّفا
یرفعن باللیل اذا ما اسجفا
اعناق جنان و هاماً رُجَّفا.
و عنقا بعد الکلال خیطفا.
( از معجم البلدان ).

غریف . [ غ َ ] (اِخ ) ابن عیاش دیلمی ، تابعی است . (منتهی الارب ). در تاج العروس آمده ، غریف بن دیلمی تابعی است و به قولی غریف بن عیاش است و از اهل شام بود.از فیروز دیلمی روایت کند و از صحابه است و ابراهیم بن ابی عبلة نیز از وی روایت کند. (از تاج العروس ).


غریف . [ غ َ ] (اِخ ) نام عابدی یمانی غیرمنسوب است . (منتهی الارب ). عابدی است یمانی غیرمنسوب ، و علی بن بکار از وی حکایت کند. (از تاج العروس ).


غریف . [ غ َ ] (ع اِ) نی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصباء. (اقرب الموارد). گیاه دوخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حلفاء. || بیشه . غیضه . (اقرب الموارد) . بیشه ٔ شیر. (ملخص اللغات ) (مهذب الاسماء). || آب زمین پست نیستان . || درخت انبوه درهم از هر جنسی که باشد، یا درختان انبوه از بردی و حلفاء، و گاهی درختستان ضال و سلم درهم پیچیده را غریف خوانند. || (ص ) غرب غریف ؛ دلو بزرگ بسیار آب گیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِخ ) شمشیر زیدبن حارثه . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). وی درباره ٔ همان شمشیر گوید :
سیفی الغریف و فوق جلدی نثرة
من صنع داود لها ازرار
انفی به من رام منهم فرقة
و بمثله قد تدرک الاوتار.

؟ (تاج العروس ).



غریف . [ غ ِرْ ی َ] (اِخ ) کوهی است مر بنی نمیر را. (منتهی الارب ). نام کوهی است متعلق به بنی نمیر. خطفی جد جریربن عطیةبن الخطفی شاعر که نام وی حذیفه بود، گوید :
کلفنی قلبی ما قد کلَّفا
هواز نیات حللن غِرْیَفا
اقمن شهراً بعد ما تصیَّفا
حتی اذا ما طرد الهیف السَّفا
قَرَّبن بزلاً و دلیلاً مخشفا
اذا حَبَا الرمل له تَعَسَّفا
یرفعن باللیل اذا ما اسجفا
اعناق جنان و هاماً رُجَّفا.
و عنقا بعد الکلال خیطفا.

(از معجم البلدان ).



فرهنگ عمید

۱. نیستان، نیزار، بیشه.
۲. درخت انبوه و درهم.


کلمات دیگر: