( صفت ) ۱ - منسوب به کار زار مربوط به جنگ . ۲ - جنگی جنگجو رزمنده ( انسان یا حیوان ) : [ همان کار زاری سواران جنگ بتن همچو پیل و بزور نهنگ ] ۳ - جنگ دیده : [ بزد نیزه گشتاسپ بر جوشنش بخست آن زمان کار زاری تنش ] . [ فرمود ( یعقوب لیث ) تا گاوان بیاورند کار زاری و اندر افکندند بسرای قصر اندر ... چون سر محکم بیکدیگر فشردند ... ] . ( تاریخ سیستان )
کارزاری
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کارزاری. ( ص نسبی ) منسوب به کارزار. راجع بجنگ. || جنگی. جنگجو. معارک ( اعم از انسان یا حیوان ) : پس هزار سوار بگزید ( سلیمان ) هر کدام مبارزتر و دلیرتر و کارزاری تر بود گفت شما بیائید تا با من برویم ، ایشان اجابت کردند و برفتند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
همان کارزاری سواران جنگ
بتن همچو پیل و بزور نهنگ.
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.
نیارد سگ کارزاری بزیر.
کند سوراخ در گوش تهمتن.
صد مرد گزید کارزاری
پرنده چو مرغ در سواری.
گزین کرد از یلان کارزاری.
همان کارزاری سواران جنگ
بتن همچو پیل و بزور نهنگ.
فردوسی.
بجائی که پرخاش جوید پلنگ سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که درّنده شیرنیارد سگ کارزاری بزیر.
فردوسی.
تهمتن کارزاری کو بنیزه کند سوراخ در گوش تهمتن.
منوچهری.
فرمود [ یعقوب لیث ] تا گاوان بیاوردند کارزاری و اندرافکندند بسرای قصر اندر. چون سر محکم بیکدیگر فشردند... ( تاریخ سیستان ).صد مرد گزید کارزاری
پرنده چو مرغ در سواری.
نظامی.
چهل پنجه هزاران مرد کاری گزین کرد از یلان کارزاری.
نظامی.
فرهنگ عمید
جنگی، جنگ جو: به جایی که پرخاش جوید پلنگ / سگ کارزاری نیاید به جنگ (فردوسی: ۲/۳۸۹ ).
کلمات دیگر: