گاوروی. ( ص مرکب ) گرزی که آن را بصورت گاو سازند، گرزه گاوروی :
زند برسرت گرزه گاوروی
به بندت درآرد از ایوان به کوی.
برفتند گردان پرخاشجوی.
بیامد به نزدیک من جنگجوی.
همان نیزه و گرزه گاوروی.
چه دیدند شیران پرخاشجوی.
بخاک اندرآمد سر جنگجوی.
زند برسرت گرزه گاوروی
به بندت درآرد از ایوان به کوی.
فردوسی.
زِره دار با گرزه گاوروی برفتند گردان پرخاشجوی.
فردوسی.
مرا دید با گرزه گاوروی بیامد به نزدیک من جنگجوی.
فردوسی.
بفرمود تا جوشن و خود اوی همان نیزه و گرزه گاوروی.
فردوسی.
همی رفت با گرزه گاوروی چه دیدند شیران پرخاشجوی.
فردوسی.
بزد بر سرش گرزه گاوروی بخاک اندرآمد سر جنگجوی.
فردوسی.