کلمه جو
صفحه اصلی

عش

عربی به فارسی

اشيانه , لا نه , اشيانه اي کردن


فرهنگ فارسی

آشیانه پرنده که ازشاخه های نازک درخت درست کند
از وادیهای عقیق از نواحی مدینه است و گویند آن در راه بین صنعائ و مکه است در نجد در پایین راه تهامه و آن منزلی است بین مکانی که مشهور به قبور الشهدائ است و بین کتنه

لغت نامه دهخدا

عش . [ ع َ شِن ْ ] (ع ص ) عشی . شبکور، و آنکه شب و روز سوءالبصر باشد اورا، یا نابینا. (منتهی الارب ). و رجوع به عشی شود.


عش. [ ع َش ش ] ( ع مص ) کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت. ( از منتهی الارب ): عشت النخلة؛ شاخه های آن نخل کم شد و انتهای آن باریک گشت. ( از اقرب الموارد ). || جستن. ( منتهی الارب ). طلب کردن. ( از اقرب الموارد ). || گرد کردن. ( منتهی الارب ). جمع کردن. ( از اقرب الموارد ). || ورزیدن. ( منتهی الارب ). کسب کردن. ( از اقرب الموارد ). || زدن. ( منتهی الارب ). ضرب. ( از اقرب الموارد ). || درپی نهادن پیراهن را. ( منتهی الارب ): عش القمیص ؛ پیراهن را وصله کرد. ( از اقرب الموارد ). || کم کردن دهش را. ( از منتهی الارب ): عش المعروف ؛ نیکی و بخشش خود را کم کرد. ( از اقرب الموارد ). || لازم گرفتن پرنده آشیانه را. ( از منتهی الارب ): عش الطائر؛ آن پرنده ملازم آشیانه خود شد. ( از اقرب الموارد ). || به منزل دیگر فرودآمدن تا جای بر ایشان تنگ گردد و از آنجا کوچ نمایند. ( از منتهی الارب ): عش فلان القوم ؛ او در منزلی فرودآمد که پیش از وی قوم در آنجا منزل کرده بودند و آن منزل آنها را ناراحت کرده بود لذا از آنجا کوچ کرده اند. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

عش. [ع َش ش ] ( ع ص ) اندک ، و بخشش اندک. ( از منتهی الارب ). عطاء قلیل. ( اقرب الموارد ). || گشن که به خواهش ناقه بر وی جهد و ستم نکند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) آشیانه مرغ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عُش . رجوع به عُش شود. || جد و جهد و کوشش ، گویند: جاء به من عشه و بشه ؛ یعنی آن را به تمام کوشش آورد. ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). عَس . رجوع به عَس و حَس شود. || ( ص ) مرد کم گوشت درازقامت ، یا باریک استخوان دست و پا. ( منتهی الارب ): رجل عش ؛ مرد طویل کم گوشت ، و یا آنکه استخوانهای دست و پایش دقیق و باریک باشد. و تأنیث آن عَشّة باشد. ( از اقرب الموارد ).

عش.[ ع ُش ش ] ( ع اِ ) آشیانه مرغ از هیمه و حطب که بر شاخ درخت باشد، و اگر در دیوار یا عمارت و یا در کوه باشد آن را وکر و وَکن گویند، و اگر آشیانه او در زمین باشد اُدحی و اُفحوص نامیده میشود. ج ، عِشَشة، عِشاش ، أعشاش. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خانه مرغ بر درخت که آنجا خایه نهد. ( دهار ). آشیانه مرغ بر درخت و در پوشش. ( زمخشری ). آشیانه مرغ. ( غیاث اللغات ). لانه مرغان بر درخت که از خرده چوب و جز آن کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). عش الطائر؛ خانه ٔطیور است که به فارسی آشیان پرنده گویند. ( مخزن الادویة ). فِراش. لانه. آشیان. آشیانه. عَش :

عش . [ع َش ش ] (ع ص ) اندک ، و بخشش اندک . (از منتهی الارب ). عطاء قلیل . (اقرب الموارد). || گشن که به خواهش ناقه بر وی جهد و ستم نکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) آشیانه ٔ مرغ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُش ّ. رجوع به عُش ّ شود. || جد و جهد و کوشش ، گویند: جاء به من عشه و بشه ؛ یعنی آن را به تمام کوشش آورد. (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). عَس ّ. رجوع به عَس ّ و حَس ّ شود. || (ص ) مرد کم گوشت درازقامت ، یا باریک استخوان دست و پا. (منتهی الارب ): رجل عش ؛ مرد طویل کم گوشت ، و یا آنکه استخوانهای دست و پایش دقیق و باریک باشد. و تأنیث آن عَشّة باشد. (از اقرب الموارد).


عش . [ ع َش ش ] (ع مص ) کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت . (از منتهی الارب ): عشت النخلة؛ شاخه های آن نخل کم شد و انتهای آن باریک گشت . (از اقرب الموارد). || جستن . (منتهی الارب ). طلب کردن . (از اقرب الموارد). || گرد کردن . (منتهی الارب ). جمع کردن . (از اقرب الموارد). || ورزیدن . (منتهی الارب ). کسب کردن . (از اقرب الموارد). || زدن . (منتهی الارب ). ضرب . (از اقرب الموارد). || درپی نهادن پیراهن را. (منتهی الارب ): عش القمیص ؛ پیراهن را وصله کرد. (از اقرب الموارد). || کم کردن دهش را. (از منتهی الارب ): عش المعروف ؛ نیکی و بخشش خود را کم کرد. (از اقرب الموارد). || لازم گرفتن پرنده آشیانه را. (از منتهی الارب ): عش الطائر؛ آن پرنده ملازم آشیانه ٔ خود شد. (از اقرب الموارد). || به منزل دیگر فرودآمدن تا جای بر ایشان تنگ گردد و از آنجا کوچ نمایند. (از منتهی الارب ): عش فلان القوم ؛ او در منزلی فرودآمد که پیش از وی قوم در آنجا منزل کرده بودند و آن منزل آنها را ناراحت کرده بود لذا از آنجا کوچ کرده اند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


عش . [ ع ُش ش ] (اِخ ) ابن لبیدبن عداء. شاعری است . (منتهی الارب ). ابن لبیدبن عدبن امیةبن عبداﷲبن رزاخ بن ربیعةبن حرام بن ضنةبن سعدبن هذیم بن أسلم بن الحاف بن قضاعة. جدّی است جاهلی ، و حریث و عاطف دو فرزند سلیم بن عش ازنسل او بشمار آیند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).


عش . [ ع ُش ش ] (اِخ ) (ذوالَ ...) از وادیهای عقیق ، از نواحی مدینه است ، و گویند آن در راه بین صنعاء و مکه است در نجد، در پایین راه تهامه ، و آن منزلی است بین مکانی که مشهور به قبورالشهداء است و بین کُتنة. و نیز گفته اند عُشّان از منازل خولان است . (از معجم البلدان ).


عش .[ ع ُش ش ] (ع اِ) آشیانه ٔ مرغ از هیمه و حطب که بر شاخ درخت باشد، و اگر در دیوار یا عمارت و یا در کوه باشد آن را وکر و وَکن گویند، و اگر آشیانه ٔ او در زمین باشد اُدحی ّ و اُفحوص نامیده میشود. ج ، عِشَشة، عِشاش ، أعشاش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خانه ٔ مرغ بر درخت که آنجا خایه نهد. (دهار). آشیانه ٔ مرغ بر درخت و در پوشش . (زمخشری ). آشیانه ٔ مرغ . (غیاث اللغات ). لانه ٔ مرغان بر درخت که از خرده ٔ چوب و جز آن کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). عش الطائر؛ خانه ٔطیور است که به فارسی آشیان پرنده گویند. (مخزن الادویة). فِراش . لانه . آشیان . آشیانه . عَش ّ :
مرغ جذبه ناگهان پرّد ز عش
چون بدیدی صبح ، شمعآنگه بکش .

مولوی .


- امثال :
لیس بعشک فادرجی ؛ یعنی نیست تو را حقی در آن ، پس بگذر از آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن مثلی است در مورد کسی که آنچه راشایسته ٔ او نیست بگیرد، و یا در مورد کسی گویند که خود را بالاتر از منزلت خویش بنماید، و یا کسی که بر آنچه ازآن ِ او نیست روی آورد. و آن را به کسی که بیجا و در غیر وقت خود، مطمئن باشد گویند تا وی را بر کوشش و جنبش وادار نمایند. (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

آشیانۀ پرنده که از شاخه های نازک درخت درست می کند.

دانشنامه عمومی

عش روستای کوچکی از توابع شهر دبا الفجیره در نوار ساحلی کرانهٔدریای عمان از توابع امارت فجیره از امارات هفتگانه دولت امارات متحده عربی واقع شده است. روستایی زیبا وکوهستانی است که در ارتفاع ۶۰۰ متریکوه حجر و رؤوس الجبال شرقی واقع شده است.
دکتر: المجد، کمال، احمد، (دولة الامارات العربیة المتحدة، دراسة مسحیة شاملة) .، شرکه المصریة للطباعة والنشر: قاهره، چاپ اول، انتشار سال ۱۹۷۸ میلادی. (به عربی).
دکتر:ادوارد، هندرسون، “ (ذکریات عن دولة الإمارات و سلطنة عمان) “، چاپ موتیف آیت للنشر، مطبعة راشد، عجمان ۱۹۸۸ میلادی.
رحمة، عبدالرحمن، عبدالله، «(الإمارات فی ذاکرة أبنائها)»، جلد دوم. چاپ القراءة للجمیع للنشر والتوزیع، ابوظبی:، انتشار سال ۱۹۹۰ میلادی.
جمعیت روستا در حدود ۵۵ نفر (۱۰ خانوار) می باشند که از اهل سنت و مالکی مذهب هستند.شغل عمدهٔ مردم روستا کشاورز است. بعضی از مردم نیز دام خانه ای نیز دارند.
این روستا یکی از زیباترین روستاهای فجیره است، مخصوصاً در فصل زمستان وموسم باران و بهار، دره عظیمی از وسط روستا می گذرد که روستا به دوقسمت تقسیم نموده است. در فصل بهار وموسم باران وجریان آب در وادی مناظر جالبی به وجود آورده است، بنابراین گردشگران در این مواسم در اطراف این وادی خیمه و خرگاه برپاه می کنند و برای استراحت واستجمام به این ناحیه می آیند.
الرأس |الرده |الرفاع |الغرفه |الغوب |دلم |راشدیه |رول دبا |صمبرید |صناعیه |ظاهرة الصفوه |عش |عکامیه |مهلب |وادی سنا |واسط |وعیب الحنه |وم

پیشنهاد کاربران

عش= همان عاش است که الف آن با فتحه بزرگتر مثل قران های عثمان طاها نوشته شده مثلا کتاب را کتَب نوشته است

آشیانه مرغ

عش = لانه پرندگان
عَش ( عَشِه ) = شام


کلمات دیگر: