کلمه جو
صفحه اصلی

مبثوث

فرهنگ فارسی

( اسم ) پراکنده گسترده : چندان بساط بر بساط و سماط در سماط بگستردند که زلالی مفروش و زرابی مبثوث را از صحن و صف. مهمانسرای فردوس بر آن حسد افزود .

لغت نامه دهخدا

مبثوث. [ م َ ]( ع ص ) پراکنده و گسترده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پراکنده و گسترده شده. ( ناظم الاطباء ). پراکنده. ( مهذب الاسماء ). گسترده و پراکنده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : یوم یکون الناس کالفراش المبثوث. ( قرآن /101 3 ). چندان بساط در بساط و سماط در سماط بگستردند که زلالی مفروش و زرابی مبثوث را از صحن و صفه مهمانسرای فردوس بر آن حسد افزود. ( مرزبان نامه ص 219 ). و رجوع به ماده بعد شود. || منتشر شده و فاش شده. ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ عمید

۱. گسترده.
۲. پراکنده، منتشرشده.


کلمات دیگر: