( صفت ) لگد کوب شده پی سپر پایمال : آب در جوی تست و چرخ چو پیل دشمنت را لگد سپر دارد . ( انوری لغ )
لگدسپر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لگدسپر. [ ل َ گ َ س ِ پ َ ] ( نف مرکب ) پی سپرکننده. لگدکوب کننده :
پای قدرت سپرده اوج فلک
تا جهان را فلک لگدسپر است.
آب در جوی توست و چرخ چو پیل
دشمنت را لگدسپر دارد.
پای قدرت سپرده اوج فلک
تا جهان را فلک لگدسپر است.
انوری.
|| ( ن مف مرکب ) لگدکوب و پی سپرشده :آب در جوی توست و چرخ چو پیل
دشمنت را لگدسپر دارد.
انوری.
فرهنگ عمید
لگدکوب شده، پی سپر.
کلمات دیگر: