عرق کرده
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آن که عرق از بدنش جاری شده خوی کرده . ۲ - تربیت شده و آموخته در دو ( اسب ) اسبی که هر چند او را بدوانند عرق نکند و نفسش تنگ نگردد .
لغت نامه دهخدا
عرق کرده. [ ع َ رَ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آن که عرق از بدنش جاری شده باشد. خوی کرده. ( فرهنگ فارسی معین ). خوی آورده :
ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کرده یار.
که آیا خجل گشتم از شیخ کوی.
ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کرده یار.
سعدی.
نشست از خجالت عرق کرده روی که آیا خجل گشتم از شیخ کوی.
سعدی.
|| کنایه از اسبی باشد که او را به کثرت سواری چنان کرده باشند که از دوانیدن و تردد فرمودن بسیار، عرق بر بدن او ننشیند ونفسش تنگ نشود. ( برهان ). اسبی که او را به کثرت سواری چنان استعمال کرده باشند که از دوانیدن و تردد نمودن بسیار عرق بر بدنش ننشیند و نفسش تنگ نشود. ( آنندراج ).فرهنگ عمید
خوی کرده، آن که عرق از پوست بدنش جاری شده.
پیشنهاد کاربران
عرق آلوده ، خوی آورده ، خوی کرده
کلمات دیگر: