کلمه جو
صفحه اصلی

مبار

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع مبرت عطایا بخششها : و از جانب سلطان بانواع مبار و انعامات بسیار اختصاص یافت .
ابن المبارک بن سعید

لغت نامه دهخدا

مبار. [ م َ / م ُ ] ( اِ ) روده گوسفند باشد که آن را از گوشت وبرنج و مصالح پر کنند و پزند و به عربی عصیب گویند.( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). روده گوسفند یا بز باشد که با برنج و قیمه آغنده بپزند و آن را به تازی عصیب خوانند. ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). حسرةالملوک. مومبار. حسیبک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). یک نوع طعامی که از روده گوسپند پر کرده از گوشت و برنج و مصالح سازند. ( ناظم الاطباء ). چرب روده. چرغند. جگر آکند. عصیب. ( فرهنگ فارسی معین ) :
در مقابل چه بود دنبه گرد و فربه
در عقب ذکر مبار است تو ظاهر خوشدار.
بسحاق اطعمه.
اگر چه دنبه به دیگ مقیل باشد خوار
مبار نیز چنین محترم نخواهد ماند.
بسحاق اطعمه.
توان فروختن از بهر خوردنی دستار
ولی بسر که تواند مبار پیچیدن.
نظام قاری ( دیوان چ استانبول ص 103 ).
رجوع به مبا شود.

مبار. [ م َ / م َ بارر ] ( ع اِ ) ج ِ مبرت. عطایا بخشش ها. ( فرهنگ فارسی معین ) : تحف و مبار فراوان فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 273 ). و در جمله تحف و مبار که بدو فرستاد ده سر اسبان تازی بود. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221 ). و هر سال از مبار آن دیار و متاع آن بقاع به خزانه می فرستد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321 ). عزالدین حسین خرمیل را به انواع اصطناع و اسالیب مبار قضای حق او را مخصوص گردانید. ( جهانگشای جوینی ). و از جانب سلطان به انواع مبار انعامات بسیار اختصاص یافت. ( جهانگشای جوینی ).

مبار. [ م َ / م َ بارر ] (ع اِ) ج ِ مبرت . عطایا بخشش ها. (فرهنگ فارسی معین ) : تحف و مبار فراوان فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 273). و در جمله ٔ تحف و مبار که بدو فرستاد ده سر اسبان تازی بود. (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و هر سال از مبار آن دیار و متاع آن بقاع به خزانه می فرستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321). عزالدین حسین خرمیل را به انواع اصطناع و اسالیب مبار قضای حق او را مخصوص گردانید. (جهانگشای جوینی ). و از جانب سلطان به انواع مبار انعامات بسیار اختصاص یافت . (جهانگشای جوینی ).


مبار. [ م َ / م ُ ] (اِ) روده ٔ گوسفند باشد که آن را از گوشت وبرنج و مصالح پر کنند و پزند و به عربی عصیب گویند.(برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). روده ٔ گوسفند یا بز باشد که با برنج و قیمه آغنده بپزند و آن را به تازی عصیب خوانند. (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). حسرةالملوک . مومبار. حسیبک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یک نوع طعامی که از روده ٔ گوسپند پر کرده از گوشت و برنج و مصالح سازند. (ناظم الاطباء). چرب روده . چرغند. جگر آکند. عصیب . (فرهنگ فارسی معین ) :
در مقابل چه بود دنبه ٔ گرد و فربه
در عقب ذکر مبار است تو ظاهر خوشدار.

بسحاق اطعمه .


اگر چه دنبه به دیگ مقیل باشد خوار
مبار نیز چنین محترم نخواهد ماند.

بسحاق اطعمه .


توان فروختن از بهر خوردنی دستار
ولی بسر که تواند مبار پیچیدن .

نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 103).


رجوع به مبا شود.

فرهنگ عمید

رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه کرده و برنج پُر می کردند و می پختند.
= مبرت

رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه‌کرده و برنج‌ پُر می‌کردند و می‌پختند.


مبرت#NAME?



کلمات دیگر: