کلمه جو
صفحه اصلی

گبرکی

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به گبرک : ۱ - آنچه منسوب به زردشتیان باشد . ۲ - ظرفی که شراب در آن کنند ( زردشتیان بباده فروشی می پرداختند ) ( بدو معنی ) : دارم طمع زجود تو یک گبرکی شراب بفرست بنده را مکن از خویش مشتکی . ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آن هرچ آید از تو آن نبود غیر گبرکی . ( ابن یمین )

لغت نامه دهخدا

گبرکی. [ گ َ رَ ] ( ص نسبی ) هر چه منسوب به گبران است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( حامص ) مجوسیّت. ( مهذب الاسماء ). زردشتی بودن : هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او [ گشتاسب ] کرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
که دین مسیحا ندارد [ شاپور شاه ] درست
ره گبرکی ورزد و زند و است.
فردوسی.
همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرکی درنوشتندشان.
فردوسی.
و زردشت حکیم در عهد وشتاسف آمد و کیش گبرکی آورد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 49 ). و چون دین گبرکی که زردشت آوردقبول کردند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 50 ). ابولؤلؤ... از ری قاشان بود از دیهی فین و بر گبرکی بایستاد. ( مجمل التواریخ و القصص ). هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی... ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 356 ). قتاده گفت در این آیت ، دینها پنج است :اربعة، للشیطان ، و واحد للرحمن ، چهار دیو راست و یکی خدای راست. و آن چه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست این چهارگانه است ، از جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی... ( تفسیر ابوالفتوح از مزدیسنا دکتر معین ص 285 ). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد وبه آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. ( کتاب النقض ص 444 ). هر عاقل که به انصاف تأمل کند انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که بر افضئی. ( کتاب النقض ص 446 )... پس مجبری بهتر میماند به گبرکی در این صورت... ( کتاب النقض ص 446 ). و چون درست شد که مذهب مجبران بگبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام. ( کتاب النقض ص 446 ). از اقاصی و أدانی بسیط زمین و اطراق عالم نقش گبرکی بر میداشت. ( کتاب النقض ص 534 ). تشبیه کردن این طریقه به گبرکی الا جحود محض و انکار صرف نباشد. ( کتاب النقض ص 19 ). اهالی آن را تکلیف کرد تا از کیش مطهر حَنفی با کیش نجس گبرکی آیند. ( جهانگشای جوینی ).
مردان راه دین را در گبرکی کشیده
رندان ره نشین را میخانه در گشاده.
عطار.
تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای میکن
که کیش گبرکی ما را بحمداﷲ میسر شد.
مولوی.

گبرکی. [ گ َ رَ ] ( اِ ) ظرفی باشد که شراب در آن کنند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ). ظرفی است شراب را چون کپ :
دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب

گبرکی . [ گ َ رَ ] (اِ) ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). ظرفی است شراب را چون کپ :
دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب
بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی
ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک
هرچ آید از تو آن نبود غیر گبرکی .

ابن یمین فریومدی (از آنندراج ).



گبرکی . [ گ َ رَ ] (ص نسبی ) هر چه منسوب به گبران است . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (حامص ) مجوسیّت . (مهذب الاسماء). زردشتی بودن : هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او [ گشتاسب ] کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
که دین مسیحا ندارد [ شاپور شاه ] درست
ره گبرکی ورزد و زند و است .

فردوسی .


همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرکی درنوشتندشان .

فردوسی .


و زردشت حکیم در عهد وشتاسف آمد و کیش گبرکی آورد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 49). و چون دین گبرکی که زردشت آوردقبول کردند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 50). ابولؤلؤ... از ری قاشان بود از دیهی فین و بر گبرکی بایستاد. (مجمل التواریخ و القصص ). هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی ... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 356). قتاده گفت در این آیت ، دینها پنج است :اربعة، للشیطان ، و واحد للرحمن ، چهار دیو راست و یکی خدای راست . و آن چه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست این چهارگانه است ، از جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی ... (تفسیر ابوالفتوح از مزدیسنا دکتر معین ص 285). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد وبه آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444). هر عاقل که به انصاف تأمل کند انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که بر افضئی . (کتاب النقض ص 446)... پس مجبری بهتر میماند به گبرکی در این صورت ... (کتاب النقض ص 446). و چون درست شد که مذهب مجبران بگبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام . (کتاب النقض ص 446). از اقاصی و أدانی بسیط زمین و اطراق عالم نقش گبرکی بر میداشت . (کتاب النقض ص 534). تشبیه کردن این طریقه به گبرکی الا جحود محض و انکار صرف نباشد. (کتاب النقض ص 19). اهالی آن را تکلیف کرد تا از کیش مطهر حَنفی با کیش نجس گبرکی آیند. (جهانگشای جوینی ).
مردان راه دین را در گبرکی کشیده
رندان ره نشین را میخانه در گشاده .

عطار.


تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای میکن
که کیش گبرکی ما را بحمداﷲ میسر شد.

مولوی .




فرهنگ عمید

۱. زردشتی گری.
۲. [مجاز] کافری.
۳. (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک ) ظرف شراب: دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین: ۵۴۶ ).


کلمات دیگر: