مترادف داخل : اندرون، باطن، تو، در، درون، وارد
متضاد داخل : خارج
برابر پارسی : تو یا درون، اندر، اندرون، تو، درون، میان
mixed
involved
internal, inner, civll, local
[prep.] in (side)
inside, interior
endo-, in , inside, into, intra-, interior, through, within
دروني , داخلي , تويي , روحي , باطني , دور از مرز , دور از کرانه
درون , داخل , باطن , نزديک بمرکز , قسمت داخلي , تو , اعضاي داخلي
اندرون، باطن، تو، در، درون، وارد ≠ خارج
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) (الواح الداخل ) نام محلی مرکب از چند تپه ٔ ممتد از شرق به غرب واقع در جهت غربی رود نیل به صعید مصر. (قاموس الاعلام ترکی ).
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) طبرش داخل . تفرش ، طبرس و آن از توابع قم قدیم بوده است : در طبرش داخل و جاست و فالق بهر جریبی زمین بیست و پنج درهم مقرر بوده است . (تاریخ قم ص 119). مزارعان و معاهدان در جمیع رستاقها بغیر از طبرش داخل و جاست و فالق هر مردی دوازده درهم . (تاریخ قم ص 120). و آسیایی که در قهستان قم و ساوه و جبالخوی وطبرش خارج بوده بیست و پنج درهم و آسیاهای طبرش داخل و جاست و خوابه بهر آسیایی ده درهم . (تاریخ قم ص 120).
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن معاویةبن هشام الداخل ، از ملوک اموی اندلس . رجوع به عبدالرحمن ... و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 302 شود.
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) لقب زهیربن حرام شاعر هذلی . (منتهی الارب ).
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است از آن ِ «این سوی رودیان » به گیلان . (حدود العالم ).
تأثیر (ازآنندراج ).
امیرخسرو.
امیرخسرو.
۱. ورودکننده؛ درآینده؛ بهدرونآینده.
۲. (اسم) [مقابلِ خارج] درون؛ اندرون.
۱. =داحول
۲. درگاه پادشاهان.
۳. جایی که در جلو سراپردۀ خاص پادشاه ترتیب دهند که از آنجا کسی بیاجازه عبور نکند.
درون، تو یا درون، تو، اندرون