کلمه جو
صفحه اصلی

ذائقه


مترادف ذائقه : چشایی، مذاق، طعم، مزه

برابر پارسی : چشایی، چشش

فارسی به انگلیسی

palate, taste, (sense of) taste, inner man, relish

(sense of) taste


palate, relish, taste


مترادف و متضاد

relish (اسم)
میل، اشتها، خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، خوش طعمی، ذوق، رغبت، مقدار کم، ذائقه

palate (اسم)
کام، طعم، ذائقه، سقف دهان، سق

sapor (اسم)
مزه، ذائقه

sapour (اسم)
مزه، ذائقه

چشایی


مذاق


طعم، مزه


۱. چشایی
۲. مذاق
۳. طعم، مزه


ذائقه، چشایی، مذاق


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - مونث ذایق . ۲ - ( حس ذایقه ) حسی که بوسیله آن طعم و مزه اغذیه و مواد دیگر درک میشود . عضو حس ذایقه زبان است که بوسیله پرزهای مخصوصی که در سطح فوقانی آن قرار دارند طعمها و مزه های مختلف را بمراکز عصبی منتقل میکنند و موجب درک آنها میشود . برای این که مزه مواد مختلف قابل درک باشد باید بصورت محلول در آیند ( مواد جامدی که مزه آنها درک میشود کمی از آن در بزاق دهان بصورت محلول در می آید ) چشایی .

چشایی، یکی ازحواس پنجگانه که مزه راحس میکنند
( اسم ) ۱ - مونث ذایق . ۲ - ( حس ذایقه ) حسی که بوسیله آن طعم و مزه اغذیه و مواد دیگر درک میشود . عضو حس ذایقه زبان است که بوسیله پرزهای مخصوصی که در سطح فوقانی آن قرار دارند طعمها و مزه های مختلف را بمراکز عصبی منتقل میکنند و موجب درک آنها میشود . برای این که مزه مواد مختلف قابل درک باشد باید بصورت محلول در آیند ( مواد جامدی که مزه آنها درک میشود کمی از آن در بزاق دهان بصورت محلول در می آید ) چشایی .

فرهنگ معین

(یِ قِ ) [ ع . ذائقة ] (اِ. ) حسی که به وسیلة آن طعم و مزة اغذیه و مواد دیگر درک می شود.

لغت نامه دهخدا

( ذائقة ) ذائقة. [ ءِ ق َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی. تأنیث ذائق : کل نفس ذائقةالموت. ( قرآن 185/3 و 35/21 و 57/29 ). || ( اِ ) حس چشیدن. چشائی. چشش. قوه ای که جانوران بدان مزه چیزها دریابند. قوّه ای در حیوان که طعوم بدان درک کند و میان شیرینی و تلخی و شوری و ترشی و گسی و دبشی و بیمزگی و دسومت تمیز دهد. و آن حس بر ظاهر زبان و اطراف آن جای دارد.چشش. چشائی. ذوق. مزه. || بذائقه فلان ؛ بر طبق طبع و قریحه او و ملایم میل نفسانی او. || و بر ظاهر زبان و اطراف آن عصب هائی هست که آنها را عصب ذائقه نامند.

ذائقة. [ ءِ ق َ ] (ع ص ) نعت فاعلی . تأنیث ذائق : کل نفس ذائقةالموت . (قرآن 185/3 و 35/21 و 57/29). || (اِ) حس ّ چشیدن . چشائی . چشش . قوه ای که جانوران بدان مزه ٔ چیزها دریابند. قوّه ای در حیوان که طعوم بدان درک کند و میان شیرینی و تلخی و شوری و ترشی و گسی و دبشی و بیمزگی و دسومت تمیز دهد. و آن حس بر ظاهر زبان و اطراف آن جای دارد.چشش . چشائی . ذوق . مزه . || بذائقه ٔ فلان ؛ بر طبق طبع و قریحه ٔ او و ملایم میل نفسانی او. || و بر ظاهر زبان و اطراف آن عصب هائی هست که آنها را عصب ذائقه نامند.


فرهنگ عمید

چشایی، از حواس پنجگانه که با آن مزۀ چیزها دریافته می شود و آلت آن زبان است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ذَائِقَةُ: چشنده
ریشه کلمه:
ذوق (۶۳ بار)

پیشنهاد کاربران

کام


کلمات دیگر: