کلمه جو
صفحه اصلی

قاسم

فارسی به انگلیسی

divider, distributor, masculine proper name

distributor


فرهنگ اسم ها

اسم: قاسم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qāsem) (فارسی: قاسم) (انگلیسی: ghasem)
معنی: قسمت کننده، نام فرزند امام حسن ( ع ) که در واقعه ی کربلا شهید شد، ( در قدیم ) بخش کننده، مقسم، ( اَعلام ) ) قاسم ابن حسن: [حدود، قمری] فرزند امام حسن ( ع ) و از نخستین یاران امام حسین ( ع ) که در واقعه ی کربلا شهید شد، ) نام یکی از فرزندان پیامبر اسلام ( ص )، نام یکی از فرزندان پیغمبر اکرم ( ص )، نام پسر پیامبر ( ص )، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی

(تلفظ: qāsem) (عربی) (در قدیم) بخش‌کننده ، مقسم ؛ (در اعلام) نام فرزند امام حسن (ع) که در واقعه‌ی کربلا شهید شد ؛ نام یکی از فرزندان پیغمبر اکرم (ص).


فرهنگ فارسی

عبدالکریم ابن قاسم مقصود رجل نظامی و سیاسی عراق ( عرب ) ( و. بغداد ۱۹۱۴ م . - مقت. ۱۹۶۳ م . / ۱۳۴۱ ه ش . ). وی در مدرسه نظامی بغداد تحصیل کرد و در ۱۹۳۴ با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل گردید . در ۱۹۵٠ م . بانگلستان رفت و در مدرسه نظامی آن کشور بتحصیل ادامه داد . در زمان جنگ ضد اسرائیل ( ۱۹۴۸ م . ) وی بفرماندهی گردان پیاده عراقی منصوب شد . در ۱۹۵۶ م . فرماندهی نیرهای عراقی را در اردن در دوران بحران سوئز بعهده داشت . در ژویه ۱۹۵۸ م .وی کودتا کرد و رژیم سلطنتی عراق را برانداخت و خود نخست وزیر و فرمانده کل قوی گردید و سپس بریاست جمهوری رسید . دولت عراق در زمان عبد- الکریم قراردادهای نظامی اقتصادی و فرهنگی با شوروی چین کمونیست و دیگر کشورهای بلوک کمونیست بست لیکن در داخله عراق اجازه فعالیت بکمونیستها نمیداد و با عبدالناصر نیز بمخالفت برخاست . نیروهای انقلابی برهبری عارف کودتا کردند و ویرا بقتل رسانیدند .
قسمت کننده، بخش کننده
( اسم ) بخش کننده جمع : قاسمین .

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِفا. ) بخش کننده ، قسمت کننده .

لغت نامه دهخدا

قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن جندل . رجوع به قاسم فزاری شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن حسن . رجوع به قاسم جرموزی شود.


قاسم. [ س ِ ] ( ع ص ) بخش کننده. قسمت کننده. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ). توزیعکننده. ( ناظم الاطباء ) :
کی شناسی بجز او را پدر نسل رسول
کی شناسی بجز او قاسم جنات و سعیر.
ناصرخسرو.
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ که هست
در ولای او خدیو عقل وجان مولای من.
خاقانی.

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) نام صحابی است. ( منتهی الارب ). بنده ابوبکر و از صحابه بود و روایت دارد. ( الاستیعاب چ هند ج 2 ص 535 ) ( الاصابة ج 2 قسم 1 ص 213 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) قلعه ای است از توابع طلیطله در اندلس. ( معجم البلدان ج 7 ص 11 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) یکی از عالمان و فقیهان مدینه در زمان عمربن عبدالعزیز است. عمر وی را با نه تن دیگر از فقیهان مدینه خواست و به آنان گفت شما را برای آن دعوت کردم که طرفدار حق و عدالت باشید. اگر کسی را دیدید که بیدادگری میکند و یا یکی از فرمانداران من راه ظلم و تبهکاری پیش گرفته اند باید مرا آگاه سازیدو سپس متفرق شدند. ( سیره عمربن عبد العزیز ص 32 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ( شیخ... ) از دانشمندان است. از اوست ؛ الدرة الزاهره بتضمین البرائة الفاخرة ( ادب ). این کتاب در دمشق به سال 1284 چاپ شده. ( معجم المطبوعات ج 2 ستون 1481 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ( امیر... ) برادر سلطان اویس است. وی به سال 769 هَ. ق. به مرض دق وفات یافت. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 241 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) یکی از امیران لشکر محمدبن احمدبن طاهربن عبداﷲ طاهر ذوالیمینین حاکم خراسان.محمدبن احمد وی را با لشکری گران به جنگ یعقوب لیث صفار و استخلاص سیستان فرستاد. ( تاریخ گزیده ص 375 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن آلغ محمد. وی پس از آنکه یکی از برادرانش به نام محمودک آلغ محمد پدرش را به سال 849 هَ. ق. / 1446 م. به قتل رسانید با برادر دیگر خود به روسیه گریخت و پس از مدتی خدمت در قشون دولت مسکو، ریازان شهر و ناحیه گورود و اُکا در موقعقسمت به او واگذار گردید. قاسم ، شهر را به نام خود موسوم ساخت و خاندان او به نام خاندان قاسم اف موسوم شدند و روسها ایشان را آلت کردند برای مقابله با خانان غازان. ( ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 208 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن قاسم بن یزید ملقب به ابن الصابونی و مکنی به ابومحمد ( 383- 446 هَ. ق. ) از دودمان عبداﷲبن رواحه انصاری خزرجی ، دانشمندی است از مردم قرطبه ، ساکن اشبیلیه که به قراآت و حدیث اشتغال ورزید و در نبله وفات یافت. کتابهائی دارد و از اوست : 1- اختیار الجلیس والصاحب. 2- فضل العلم. 3- المناولة. والاجازة. رجوع به الصلة ص 460 و زرکلی چ 2 ج 6 ص 5 شود.

قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن نصر مخرمی بغدادی ، یکی از دانشمندانی است که به اصفهان وارد شده است . وی از ابونعیم و عفان و جز ایشان حدیث کند. معلوم نیست که او در اصفهان حدیث گفته باشد. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 161).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) (امیر...) برادر سلطان اویس است . وی به سال 769 هَ . ق . به مرض دق وفات یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 241).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) از دانشمندان است . از اوست ؛ الدرة الزاهره بتضمین البرائة الفاخرة (ادب ). این کتاب در دمشق به سال 1284 چاپ شده . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1481).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن آلغ محمد. وی پس از آنکه یکی از برادرانش به نام محمودک آلغ محمد پدرش را به سال 849 هَ . ق . / 1446 م . به قتل رسانید با برادر دیگر خود به روسیه گریخت و پس از مدتی خدمت در قشون دولت مسکو، ریازان شهر و ناحیه ٔ گورود و اُکا در موقعقسمت به او واگذار گردید. قاسم ، شهر را به نام خود موسوم ساخت و خاندان او به نام خاندان قاسم اف موسوم شدند و روسها ایشان را آلت کردند برای مقابله با خانان غازان . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 208).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن علی بن حسن بن هبةاﷲ، مکنی به ابومحمد و مشهور به ابن عساکر [ 527 - 600 هَ. ق . / 1133 - 1203 م . ] محدثی بود از مردم دمشق که از مصر دیدن کرد و مردم آن سامان از او درس فراگرفتند. وی فرزند مؤلف تاریخ کبیر است و خود تألیفاتی دارد. از اوست : 1- فضل المدینه . 2- الجامع المستقصی فی فضائل الاقصی . خطی . 3- الجهاد. 4- مجالس که آن را املاء کرده است . رجوع به التبیان خطی و طبقات السبکی ج 5 ص 148 و اعلام ابن قاضی شهبه و زرکلی چ 2 ج 6 ص 12 و کشف الظنون ج 2 ص 1275 و 1278 و به ابن عساکر شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم طباطبابن اسماعیل الدیباج بن ابراهیم بن عبداﷲبن حسن بن حسن بن امیرالمؤمنین علی بن طالب . از امامان و پیشوایان زیدیه است . وی در فقه و کلام مهارت تمام یافته و تصانیف نمود. در زهد و عبادت درجه ٔ رفیع داشت و گاهی شعر میسرود. مدت زندگانیش 65 سال بود و به سال 240 هَ . ق . در مصر وفات کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 270).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن قاسم بن یزید ملقب به ابن الصابونی و مکنی به ابومحمد (383- 446 هَ . ق .) از دودمان عبداﷲبن رواحه ٔ انصاری خزرجی ، دانشمندی است از مردم قرطبه ، ساکن اشبیلیه که به قراآت و حدیث اشتغال ورزید و در نبله وفات یافت . کتابهائی دارد و از اوست : 1- اختیار الجلیس والصاحب . 2- فضل العلم . 3- المناولة. والاجازة. رجوع به الصلة ص 460 و زرکلی چ 2 ج 6 ص 5 شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ابی غالب المظفربن محمود مشهور به بهاءالدین و مکنی به ابن عساکر از خاندان بنی هبة اﷲبن عساکر دمشقی است . وی طبیب و حدیث دان بود. و بیماران را به رایگان معالجه میکرد. مشیخه ای برای وی در هفت جلد نوشته اند که مشتمل بر 570 تن از مشایخ است ، وی شعر نیز میگفته و در اواخر عمر خانه نشین شد و به تدریس حدیث اشتغال ورزید. ذهبی گوید وی محاسن فراوانی داشت و درمذهب به تخلیط نسبت داده میشد. تولد و وفاتش در دمشق بود. (629 - 723 هَ . ق . / 1231 - 1323 م .) در البدایة والنهایة آمده است که وی غیر از حافظ مورخ ابن عساکر است . رجوع به الدررالکامنة ج 3 ص 239 والبدایة والنهایة ج 14 ص 108 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 21 شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن موسی بن یامون تلیدی اخماسی . از دانشمندان است . از اوست : شرح ابن یامون بر منظومه ٔ خود در آداب نکاح و متعلقات آن از مباحات و محرمات براساس فقه مالکی . اول آن چنین آمده است : الحمدﷲ الذی جعل النکاح من اعظم اسباب الاعتصام و اکبر التعفف والتحصن من الاوزار والاثام . و در حاشیه ٔ آن شرح دیگری است به نام «قرة العیون بشرح نظم ابن یامون ». این کتاب در فاس به سال 1317 هَ . ق . در 112 صفحه چاپ شده است . (معجم المطبوعات ج 1 ستون 276، 287 و ج 2 ستون 1481).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ادریس . رجوع به قاسم عجلی شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن اسد اصفهانی . از دانشمندان است که در طرسوس مسکن کرد و با احمدبن حنبل و علی بن مدینی و محمدبن نعمان بن عبدالسلام و جز ایشان مصاحب بود. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 160).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل محاملی ، مکنی به ابوعبیده . یکی از محدثان است . وی در آخر رجب سال 323 هَ . ق . وفات یافت و در قبرستان دیر دفن شد. (الاوراق صولی ص 66).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل ، مکنی به ابوذکوان .محمدبن اسحاق ندیم از ابوسعید سیرافی حکایت کند: درروزگار مبرد گروهی بودند که کتاب سیبویه را مطالعه میکردند ولی فهم آن را نداشتند. یکی از ایشان ابوذکوان قاسم بن اسماعیل بود. وی کتابی نوشته است به نام معانی الشعر که ابن درستویه آن را از او روایت کند. (معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 153). رجوع به ابوذکوان شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن اصبغبن محمدبن یوسف بن ناصح بن عطاء بیانی ، مکنی به ابومحمد آزادشده ٔولیدبن عبدالملک . یکی از پیشوایان علم و ادب و از حافظان بود. اصل او از بیانه است . در قرطبه سکونت گزید و در همانجا به سال 340 هَ . ق . در سن پیری وفات یافت . گفته اند که تا دو سال پیش از مرگش چیزی از وی شنیده نشد. وی از جماعتی از دانشمندان حدیث شنیده و تألیفاتی دارد. از اوست : 1- کتاب الحمر. (در سنن ). 2- کتاب فی احکام القرآن که بر ابواب کتاب اسماعیل بن اسحاق قاضی نوشته شده . 3- کتاب المجتنی که بر ابواب کتاب ابن الجارود «المنتقی » نوشته شده . ابومحمد علی بن احمد گوید المجتنی دارای احادیثی بهتر و سندهائی عالیتر و خلاصه سودمندتر از کتاب المنتقی است . 4- کتابی در فضائل قریش . 5- کتابی در ناسخ و منسوخ . 6- کتابی در غرائب احادیث مالک بن انس که در «الموطاء» نیست .7- کتابی در انساب . 8- بر الوالدین . 9- الصحیح . این کتاب به سبک صحیح مسلم نوشته شده است . 10- بدیع الحسن . بزرگی و جلالت و پاک سرشتی وی به حدی بود که زبانزد همه گشت و جماعتی از فضلای شهر او از او روایت کنند. رجوع به معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 154 و بغیة الوعاة ص 375 و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 67 و بغیة الملتمس ص 433 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 7 و کشف الظنون ج 2 ص 1920 شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن العلاء. از اهل آذربایجان یکی از اشخاصی است که به نقل صاحب کشف الغمه از اعلام الوری حضرت صاحب الامر (ع ) را دیده بوده است . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 110). رجوع به النجم الثاقب فی من رأی الامام الغائب از حاجی نوری شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن امیراسکندر، ملقب به ملک قاسم قرایوسف هم عصر سلطان ابوسعید است که به اتفاق امیر خلیل مملکت سیستان را تا فراه و اسفزارتحت حکومت خود کشید. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 71).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن امیه . رجوع به قاسم ثقفی شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ثابت . رجوع به قاسم عوفی شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن جعفر. از عبدالرحمن بن هیثم بصری روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن حسین (ابن عبداﷲ) سمرقندی (السید الامام ). از علماء است . او راست : کتاب مبسوط ناصرالدین . (کشف الظنون چ 1943 م . ج 2 ص 1582).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدبن عثمان حریری . از طائفه حرامی و از مردم بصره و از علماء بزرگ ادب بوده است . سمعانی گوید: وی سرآمد همگنان خود بشمار میرفت و در فن ادب و فصاحت کسی به پای او نمیرسید. از ابوتمام محمدبن حسن بن موسی مقری و ابوالقاسم بن موصل قضیانی نحوی و جز ایشان روایت کند و فرزندش ابوالقاسم عبداﷲبن قاسم در بغداد و ابوالرستمی در سمرقند و ابوالقاسم هبةاﷲ بن خلیل قزوینی و احمد میدانی و جماعتی جز ایشان از او روایت کرده اند و صاحب بغیه او را با عنوان امام ابومحمد حریری توصیف کرده و گوید: وی در حدود سال 446 هَ . ق . تولد و در 516 وفات یافت . تألیفاتی دارد که همه بر وسعت اطلاعات و دقت نظر و حدت ذهن وی گواه است . از اوست : 1- مقامات ، که کتابی است مشهور واز توصیف بی نیاز است . 2- درة الغواص فی اغلاط الخواص . 3- ملحة الاعراب و شرحها المستطاب و آن ارجوزه ای است در نحو بسبک الفیة ابن مالک و مطلع آن این است :
اقول من بعد افتتاح القول
بحمد ذی الطول شدید الحول .
4 - الرسائل الانشائیه . 5- دیوان اشعار و جز اینها، اصل ملحه و شرح آن در مصر و پاریس و غیره چاپ شده است . مقامات بارها در ایران و جز ایران چاپ شده و جمع کثیری به سه زبان عربی ، فارسی و ترکی شروح و حواشی بر آن نوشته اند و به اکثر زبانهای اروپائی ترجمه شده است . از اشعار حریری است :
خذ یا بنی بما اقول و لا تزغ
ماعشت عنه تعش و انت سلیم
لاتغترر ببنی الزمان ولا تقل
عند الشدائد لی اخ و ندیم
جربتهم فاذا المعاقر عاقر
و الاَّل آل والحمیم حمیم .
در کتاب تحفة الملکیه مسطور است که حریری در مدت 50 سال از تحریر مقامات فارغ شد و بعد از اتمام چهل مقام را به بغداد آورده به علماء نمود و تحسین یافت .خلیفه امر انشاء را به وی تفویض کرد و چون فرمود که مکتوبی نویسد قاسم دست در محاسن خود زده در فکر افتاد و اصلاً نتوانست که کلمه ای در قلم آورد. ابن خشاب گفت او مرد این مقام نیست . در خانه ٔ خود میتواند که قصه ای ترتیب کرده بنویسد و بعضی گفتند که مقامات را حریری تحریر ننموده و او از بغداد به بصره رفته ده مقام را که ظاهر نساخته بود ارسال فرمود. مدت عمرش 70سال بود. مارگلیوث گوید شولتنز و ریسکه در قرن 18 نمونه هائی از مقامات حریری را به زبان لاتینی ترجمه کردند و آن کتاب نیز به بسیاری از لغات امروز اروپائی ترجمه شده است . مانند ترجمه ٔ روکرت آلمانی و ترجمه ٔ چمری و اشتنگاس انگلیسی . رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 12 و وفیات الاعیان ج 1 ص 419 و مفتاح السعادة ج 1 ص 179 و السبکی ج 4 ص 295و خزانة البغدادی ج 3 ص 117 و معاهد التنصیص ج 3 ص 272 و آداب اللغة ج 3 ص 38 و مرآت الزمان ج 8 ص 109 و نزهة الجلیس ص 202 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 319 و روضات چ 2 ص 503 و ریحانة الادب ج 1 ص 321 و حریری شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن حسین بغدادی ، مکنی به ابوشجاع و مشهور به ابن الطوابقی شاعری بود از مردم بغداد. وی به موصل و دیار بکر سفر کرد و شاهان و حاکمان آنجا و دیار ربیعه را مدح نمود و به سال 576 هَ . ق . وفات یافت . رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 127و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 8 و قاموس الاعلام ترکی شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن احمد. رجوع به قاسم صدرالافاضل شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن حکم . رجوع به قاسم عرنی شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن حماد، مکنی به ابوفلتیه یکی از شریفان مدینه است که حکومت مدینه را داشته است . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 601).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن حمود. رجوع به قاسم حمودی شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن خواجه میرکی . وزیر دیوان میرزا بدیع الزمان بود. در شعر ترکی و فارسی و معمی و انشاء و املاء و خطوط دست داشت . از جوانان رشید خراسان محسوب میشد. این مطلع از اوست :
بازم خیال ابروی او چون هلال کرد
گشتم چنان ضعیف که نتوان خیال کرد.
(از ترجمه ٔ مجالس النفائس چ بانک ملی ص 170).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن دُهَیم بیهقی . از قدمای علماء بوده است ، و پسر او محمدبن قاسم ازوی حدیث روایت کند. (تاریخ بیهق چ 1 ص 141 و 142).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ربیعبن عبدالعزی بن عبد شمس بن عبدمناف ، ملقب به جروالبطحاء و امین و مکنی به ابوالعاص . یکی از اصحاب رسول خدا (ص ) و داماد اوو شوی زینب بزرگترین دختران او است . زینب را در زمان جاهلیت در مکه ازدواج کرد و مادام که اسلام نیاورد زینب در مدینه پیش پدر ماند ولی پس از اسلام او به وی برگشت . گویند در سفر تجاری که از مکه به شام میرفته است این شعر را در عشق و علاقه به زینب سروده است :
ذکرت زینب لما جاوزت ارماً
فقلت سقیالشخص یسکن الحرما.
راویان در نام او اختلاف دارند که آیا مهشم یا لقیط یا یاسر است . مرزبانی گوید نام وی قاسم است . رجوع به مرزبانی 332 والاصابه باب الکنی و حاشیه ٔ استیعاب ج 4 ص 125 و 129 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 9 و الاصابه جزء سوم قسم اول ص 213 و نیز ابوالعاص لقیط شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن غیاث الدین مشهدی ملقب به میرک جلال الدین . به سال 898 هَ . ق . پس از پدر در حدود سه چهار سال به مراسم منصب صدارت قیام نمود و به سال 901 هَ . ق . در حصار شادمان فوت کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 323).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن فورک بن سلیمان کنبرکی ، مکنی به ابومحمد از عراقیان و شامیان روایت کند. وی به سال 301 هَ . ق . وفات یافت . (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 161).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن زکریابن یحیی بغدادی ، مشهور به مطرز و مکنی به ابوبکر (220 - 305 هَ . ق . / 835 - 917 م .) از حافظان حدیث و مردی ثقه است . در مسند و رجال تألیفاتی دارد. وی در بغداد وفات یافت . رجوع به تهذیب التهذیب ج 8 ص 314 و تذکرة الحفاظ ج 2 ص 256 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 10 شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن سعدبن اسپهبدبن حیویه بن ادنینا، مکنی به ابومحمد برادر ابوالحسین بن سعد عامل . وی از ابوبکربن نعمان روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن سعید عقبانی تلمسانی ، مکنی به ابوالفضل ، فقیهی است که به درجه ٔ اجتهاد نائل گشت و عهده دار منصب قضاء در تلمسان شد. آن گاه تا هنگام مرگ (854 هَ . ق .) به درس و بحث رو آورد. او راست : 1- «ارجوزه » در تصوف . 2- تعلیق علی ابن الحاجب . رجوع به البستان ص 147 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 10 شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن سلام . رجوع به روضات چ 1 ص 502و معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 162 تا 166 و ابوعبید شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن عبیداﷲبن وهب . وزیر معتضد عباسی است . وی به فضائل بسیار معروف و به عقل و زیرکی و ادب و فضل و دهاء موصوف بود، اما با وجود این فضائل جبار بود و در دین مطعون ، و عبداﷲبن المعتز شاعر با او دوستی داشت . وی در مدائح آل وهب ابیاتی سروده است و ابن معتز در مرثیه ٔ قاسم اشعاری گفته است . معتضد بمرد و قاسم وزیر بود. (تجارب السلف چ 1313 ص 196).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن صالح . رجوع به قاسم حلاق شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن صفوان زهری . تابعی است و یک حدیث مرسل از او نقل شده است . (الاصابه فی تمییز الصحابه چ 1325 جزء 5 ص 282).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. از علماء عصر عمربن عبدالعزیز است و ابن الجوزی در سیره ٔعمربن عبدالعزیز به وسیله او ابیاتی را که عمر به آن تمثل می جست و مطلع آن این است «ایقظان انت الیوم ام انت نائم » نقل کرده است . (سیرة عمربن عبدالعزیز چ مصر 1331 هَ . ق . ص 225) رجوع به قاسم بن غزوان شود.


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. وزیر المکتفی باﷲ بود. و پس از وی عباس بن حسین به وزارت رسید. قاسم بن عبداﷲ در بستر بیماری افتاده بود عباس بن حسین به عیادت او رفت پسران قاسم از او استقبال کردند. عباس دست ایشان رابوسید و معذرت خواست . پس از عیادت همین که از خانه بیرون شد قاسم وفات یافت و خلیفه وزارت به عباس بن حسین داد و او به عزای قاسم رفت . پسران قاسم که بامدادعباس دست ایشان را بوسه داده بود شب نارسیده دست عباس را بوسه دادند. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 339).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن الطاهر، مکنی به ابواحمد. نخستین کسی است از شرفاء مدینه که به سال 140 هَ . ق . والی مدینه شد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 600).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن ابراهیم وراق مدینی ، معروف به اشقر. از محدثان است . (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن یَنَّج ، مکنی به ابوعبداﷲ. وی از ابوجعفربن مغیث و جز او روایت دارد و از دانشمندان و هوشمندان است . در رمضان سال 498 هَ . ق . در قرطبه وفات کرد و در ربض مدفون گشت . (الحلل السندسیه ج 2 ص 22).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن خزر. محدث است . (منتهی الارب ).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عبدالوهاب باطرقانی ، مکنی به ابوالعباس . از عقیل بن یحیی روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن سلیمان بن وهب حارثی (258 - 291 هَ . ق . / 872 - 904 م .) از نویسندگان و شعراء است که پس از پدرش عبیداﷲ به سال 288 به وزارت دربار معتضد عباسی رسید، و چون معتضد به سال 289 هَ . ق . وفات کرد قاسم بار خلافت رابه دوش کشیده و در غیبت المکتفی به نام او از مردم بیعت گرفت و وزیر مکتفی شد. رجوع به مرزبانی ص 337 وسیرالنبلاء خطی طبقه ٔ شانزدهم و دستور الوزراء و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 11 شود. ابویعقوب بن اسحاق بن حنین مترجم از پیوستگان و خواص او بود. (از ابن الندیم ).


قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عساکر. رجوع به قاسم بن هبة العساکر و قاسم بن علی بن حسن بن هبة اﷲ شود.


فرهنگ عمید

قسمت کننده، بخش کننده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این صفت فعلی خداوند به معنای تقسیم کننده معیشت و روزی، تنها یک بار به صورت فعلی در مورد خداوند بکار رفته است:
این صفت الهی به صورت اسمی در ادعیه نیز آمده است.
فرهنگ قرآن، جلد 22، صفحه 355.

پیشنهاد کاربران

یعنی شهیدقاسم سلیمانی یعنی قلب ایران . . پیشنهاد میکنم مادر پدرا اسم بچه هاشون رو قاسم و زینب بذارن به مناسبت شهادت سردار

تقسیم کننده. . . پخش کننده

بهترین نام یعنی تقسیم کننده

پخش کننده روزی نام بسیار زیبایی

پخش کننده, قسمت کننده

پخش کننده عالی است

قسمت کننده، مقسم، بخش کننده

جزء مزخرف ترین اسمهایی است که أز عرب ها به ما تحمیل شده

قاسم یعنی عشق
قاسم یعنی ایثار
قاسم یعنی اشرف مخلوقات
قاسم یعنی حاج قاسم سلیمانی

معنی لغوی طبق دستور لغت عربی قسمت کننده یا تقسیم کننده است. یکی از صفات پرودگار پاکیهاست. زیبا و پر مسئولیت.

معنی قاسم تقسیم کننده بود ولی از زمان شهادت سردار دلها، دیگه معنی قاسم شده عشق به وطن. من اگه بچه ام پسر بود می خوام به احترام سردار همیشه زنده ی ایران ، اسمش رو امیرقاسم بذارم.

افنخار هم اسمی با سردار دلها حاج قاسم سلیمانی


قاسم یکی از اسمای الله متعال است به معنای تقسیم کننده، قسمت کننده
قاسم از بهترین مرد جهان اسلام است
قاسم یعنی سلیمانی و سلیمانی یعنی قاسم و قاسم یعنی محو کننده داعش، آرامش قلوب، آرامش مومنان و مومنات، آرامش مراقد ائمه ( ع ) و در نهایت قاسم یعنی شَجاعت

قاسم یعنی خار چشم دشمن
قاسم یعنی نور چشم من
قاسم یعنی نور خدا
قاسم یعنی نابودی داعش و آمریکا و رژیم صهیونیستی
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود، نور خداست
حاج قاسم خیلی دلم برات تنگ شده، کاش یه روزی منو دعوت کنی زیارتت
خوش بحال اونایی که این افتخار رو دارن که با سردار دلها هم نام هستند
انشاءالله این سعادت رو داشته باشیم ماهم این اسمو برا بچه هامون انتخاب کنیم تا راه سردار را ادامه دهند.

کتلت، یک نوع غذاست

قاسم یعنی تقسیم کننده
قاسم یعنی حاج قاسم که وجودشو تقسیم کرد از خانواده گرفته تادوست ودشمن
قاسم یعنی سردار مهربانی یعنی حاج قاسم سلیمانی
قاسم یعنی مالک اشتر رهبرم یعنی ذوالفقار حیدرم
قاسم یعنی سردار دلهای عاشق

قاسم یعنی عشق
یعنی حاج قاسم
یعنی عشق به وطن
یعنی زنده جاویدان تا ابد
قاسم یعنی ثبت در تاریخ جهان برای همیشه . . . .

تقسیم کننده

اسم فاعل است ؤ بهجت معنی قسمت کننده، که همان پخش کننده نیز هست

قاسم اسم زیبای هست قاسم یعنی پخش کننده کارهای خوب


کلمات دیگر: