کلمه جو
صفحه اصلی

ساحلی


برابر پارسی : کرانی، کناره ای

فارسی به انگلیسی

coastal, littoral, maritime, seaboard, territorial, waterside

مترادف و متضاد

littoral (صفت)
ساحلی، ناحیه ساحلی، کرانهای، دریاکناری

coastal (صفت)
ساحلی، پایاب

riparian (صفت)
ساحلی، وابسته به کنار رودخانه

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به ساحل . ۲ - کسی که در کنار دریا یا رود اقامت دارد . یا بلاد ( شهرهای ) ساحل نشین دریا بار .
صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی از محدثان است

لغت نامه دهخدا

ساحلی. [ ح ِ ] ( ص نسبی ) از ساحل. منسوب بساحل.
- بلاد ساحلی ؛ دریا بار.

ساحلی. [ ح ِ ] ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش اهرم شهرستان بوشهر است که در باختر بخش و در جلگه کم عرض ساحلی بین خلیج فارس و ارتفاعات مند قرار گرفته است و شوسه سابق بندر بوشهر به لنگه از راه ساحل از وسط آن می گذرد. هوای آن گرم مرطوب و مالاریائی است. و آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آن اکثراً دیمی و محصولات آن خرما، تنباکو و جزئی غلات است. این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک. تشکیل شده و نفوس آن در حدود 720 نفر است که بشغل زراعت و صید ماهی اشتغال دارند. مرکز دهستان قریه دلوار و قراء مهم آن گورک ، چاه تلخ. جائینک ، محمد عامری ، بوالخیر و پهلوان کشتی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ). رجوع به ساحلات و ساحلیات شود.

ساحلی. [ ح ِ لی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به ساحل که بلاد و مواضعی است در اطراف حجاز. ( سمعانی ).

ساحلی. [ ح ِ ] ( اِخ ) صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی. از محدثان است. رجوع به صالح بن بیان. و رجوع به الانساب سمعانی ( ذیل کلمه ساحلی ) شود.

ساحلی. [ ح ِ ] ( اِخ )محمدبن علی صوری ساحلی مکنی به ابوعبداﷲ از شهر صوراست که برساحل دریای روم واقع است. مردی عالم و حافظ قرآن بود، و احادیث بسیاری روایت کرده است. وی به مصر و شام سفر کرد و سرانجام به عراق رفت ، و تا هنگام مرگ ساکن بغداد بود. رجوع به الانساب سمعانی شود.

ساحلی . [ ح ِ ] (اِخ ) صالح بن بیان ثقفی فنزی معروف به ساحلی . از محدثان است . رجوع به صالح بن بیان . و رجوع به الانساب سمعانی (ذیل کلمه ٔ ساحلی ) شود.


ساحلی . [ ح ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش اهرم شهرستان بوشهر است که در باختر بخش و در جلگه ٔ کم عرض ساحلی بین خلیج فارس و ارتفاعات مند قرار گرفته است و شوسه ٔ سابق بندر بوشهر به لنگه از راه ساحل از وسط آن می گذرد. هوای آن گرم مرطوب و مالاریائی است . و آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آن اکثراً دیمی و محصولات آن خرما، تنباکو و جزئی غلات است . این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک . تشکیل شده و نفوس آن در حدود 720 نفر است که بشغل زراعت و صید ماهی اشتغال دارند. مرکز دهستان قریه ٔ دلوار و قراء مهم آن گورک ، چاه تلخ . جائینک ، محمد عامری ، بوالخیر و پهلوان کشتی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). رجوع به ساحلات و ساحلیات شود.


ساحلی . [ ح ِ ] (اِخ )محمدبن علی صوری ساحلی مکنی به ابوعبداﷲ از شهر صوراست که برساحل دریای روم واقع است . مردی عالم و حافظ قرآن بود، و احادیث بسیاری روایت کرده است . وی به مصر و شام سفر کرد و سرانجام به عراق رفت ، و تا هنگام مرگ ساکن بغداد بود. رجوع به الانساب سمعانی شود.


ساحلی . [ ح ِ ] (ص نسبی ) از ساحل . منسوب بساحل .
- بلاد ساحلی ؛ دریا بار.


ساحلی . [ ح ِ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به ساحل که بلاد و مواضعی است در اطراف حجاز. (سمعانی ).


فرهنگ فارسی ساره

کران



کلمات دیگر: