کلمه جو
صفحه اصلی

زائر


مترادف زایر : دیدارکننده، زائر، زیارتگر

برابر پارسی : گردشگر

فارسی به انگلیسی

pilgrim


pilgrim, visitor

visitor, pilgrim


عربی به فارسی

ديدارگر , ديدن کننده , مهمان , عيادت کننده


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: zāyer) (عربی) آن که به زیارت اماکن مقدسه می‌رود ، زیارت کننده ؛ (در قدیم) دیدار کننده ، زائر ؛ (در قدیم) (به مجاز) تقاضا کننده .


اسم: زایر (پسر) (عربی) (تلفظ: zāyer) (فارسی: زاير) (انگلیسی: zayer)
معنی: زیارت کننده، دیدار کننده، آن که به زیارت اماکن مقدسه می رود، زائر، ( در قدیم ) ( به مجاز ) تقاضا کننده

مترادف و متضاد

دیدارکننده، زائر، زیارتگر


visitant (اسم)
ملاقات کننده، مهمان، زائر، دیدارگر

pilgrim (اسم)
مسافر، زائر، حاج

فرهنگ فارسی

فردی که به زیارت اماکن مقدس می‌رود


( اسم ) زیارت کننده دیدار کننده جمع زوار زایرین .

زیارت کننده، دیدارکننده، زوارجمع
( اسم ) زیارت کننده دیدار کننده جمع زوار زایرین .
زیارت کننده مجازا سائل و خواهنده که از مسافتی نزد بزرگی رفته اند دریوزه گر

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . زائر ] (اِفا. ) زیارت کننده . ج . زوّار.

لغت نامه دهخدا

زایر. [ ی ِ ] (اِخ ) زائر. تخلص شاعری است هندی . (از قاموس الاعلام ترکی ).


زایر. [ ی ِ ] (اِخ ) زائر. شاعری ایرانی است که در هندوستان بسیاحت پرداخته و این بیت از او است :
از بس که رخت را عرق شرم ، حجابست
عکس تو در آئینه چو گل در ته آبست .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



زایر. [ ی ِ ] (اِخ ) زائر. محمد فاخر. شاعری هندی ، از اﷲآباد هند است و در 1164 م . وفات یافته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).


زایر. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) زائر. زیارت کننده . ج ، زایرون ، زور، زوّار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بقصد زیارت آید. (فرهنگ نظام ) :
زردگل بیمار گردد فاخته بیمارپرس
یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود.

منوچهری .


صدر تو بیت الحرام اهل نظم است از قیاس
بنده از سالی بسالی زائر بیت الحرام .

سوزنی .


این مرا زائر آن مرا عائذ
این مرا مخلص آن مرا دلدار.

خاقانی .


ذخیره ٔ گوشه نشینان و مقصد زایران . (گلستان سعدی ). || مجازاً، سائل و خواهنده که از مسافتی نزد بزرگی رفته اند. دریوزه گر.
در تاریخ بخارا آمده : خالدبن برمک این کلمه را بجای سائل و خواهنده معمول داشت :
فزون زانکه بخشی بزائر تو زر
نه ساده نه رسته برآید ز کان .

فرالاوی .


مال رئیسان همه بسائل و زائر
و آن تو بر کفشگر ز بهر مچاچنگ .

ابوعاصم .


زائر ز بس نوال کزو یابدو صلت
گوید مگرچو من نرسید اندرین دیار.

فرخی .


درین دو مه که من اینجا مقیمم از کف او
بکام دل برسیدند زایرین پنجاه .

فرخی .


امید زایر تو رنجه گشت و خیره بماند
ز بسکه کرد بدریای بخشش تو شنا.

فرخی .


ندیده ست هرگز چنو هیچ زایر
عطا بخشی آزاده ای زرفشانی .

فرخی .


مالی بزایران و شاعران بخشید. (تاریخ بیهقی ).
|| کسی که بدیدن مقبره ٔ مقدس میرود. (فرهنگ نظام ).آنکه بزیارت کعبه یا یکی از مشاهد متبرکه یا شاهی بزرگ شده است . معتمر. رجوع به زایران شود.

زایر. [ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) زائر. زیارت کننده. ج ، زایرون ، زور، زوّار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه بقصد زیارت آید. ( فرهنگ نظام ) :
زردگل بیمار گردد فاخته بیمارپرس
یاسمین ابدال گردد خردما زائر شود.
منوچهری.
صدر تو بیت الحرام اهل نظم است از قیاس
بنده از سالی بسالی زائر بیت الحرام.
سوزنی.
این مرا زائر آن مرا عائذ
این مرا مخلص آن مرا دلدار.
خاقانی.
ذخیره گوشه نشینان و مقصد زایران. ( گلستان سعدی ). || مجازاً، سائل و خواهنده که از مسافتی نزد بزرگی رفته اند. دریوزه گر.
در تاریخ بخارا آمده : خالدبن برمک این کلمه را بجای سائل و خواهنده معمول داشت :
فزون زانکه بخشی بزائر تو زر
نه ساده نه رسته برآید ز کان.
فرالاوی.
مال رئیسان همه بسائل و زائر
و آن تو بر کفشگر ز بهر مچاچنگ.
ابوعاصم.
زائر ز بس نوال کزو یابدو صلت
گوید مگرچو من نرسید اندرین دیار.
فرخی.
درین دو مه که من اینجا مقیمم از کف او
بکام دل برسیدند زایرین پنجاه.
فرخی.
امید زایر تو رنجه گشت و خیره بماند
ز بسکه کرد بدریای بخشش تو شنا.
فرخی.
ندیده ست هرگز چنو هیچ زایر
عطا بخشی آزاده ای زرفشانی.
فرخی.
مالی بزایران و شاعران بخشید. ( تاریخ بیهقی ).
|| کسی که بدیدن مقبره مقدس میرود. ( فرهنگ نظام ).آنکه بزیارت کعبه یا یکی از مشاهد متبرکه یا شاهی بزرگ شده است. معتمر. رجوع به زایران شود.

زایر. [ ی ِ ] ( اِخ ) زائر. شاعری ایرانی است که در هندوستان بسیاحت پرداخته و این بیت از او است :
از بس که رخت را عرق شرم ، حجابست
عکس تو در آئینه چو گل در ته آبست.
( از قاموس الاعلام ترکی ).

زایر. [ ی ِ ] ( اِخ ) زائر. محمد فاخر. شاعری هندی ، از اﷲآباد هند است و در 1164 م. وفات یافته است. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

زایر. [ ی ِ ] ( اِخ ) زائر. تخلص شاعری است هندی. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که به زیارت مکان های مقدس می رود.
۲. [قدیمی] زیارت کننده، دیدارکننده.

دانشنامه عمومی

زیارت کننده


زائر مسافری است که در حالِ سفر به یک مکان مقدسِ دینی یا مذهبی است. به طور معمول، این سفر اغلب با پای پیاده انجام می شود و از اهمیت ویژه ای نزدِ پیروانِ آن مذهب برخوردار است.
کلومبا
ایگناتیوس لویولا
یعقوب پسر زبدی
یهودا هلوی
جونیچیرو کویزومی
ماهاتما گاندی
مالکوم ایکس
مانسا موسی
زائر صلح
پاپ ژان پل دوم
روسلان گلایف
دالایی لامای چهاردهم and Rangjung Rigpe Dorje
بندیکت شانزدهم
توما
زائری و زیارت در بسیاری از ادیان، از جمله ادیان مصر باستان، ایران در دورهٔ میترایی، هند، چین و ژاپن معمول بوده است.
زائران سکولار نیز تحتِ حمایتِ رژیم های کمونیستی وجود دارند. این زائرانِ به شدت سکولار از مکان هایی مانندِ آرامگاه لنین یا آرامگاه مائو زدونگ، یا محل تولد کارل مارکس زیارت کردند. چنین زائرانی گاهی اوقات تحت حمایت دولت بوده اند.
بسیاری از رهبران ملی و بین المللی به دلایل شخصی یا سیاسی به زیارت رفته اند.
زائر (فیلم ۲۰۰۰). «زائر» (انگلیسی: Pilgrim (film)) فیلمی در ژانر مهیج به کارگردانی هارلی کوکلیس است که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به ری لیوتا، گلوریا روبن، و آرمین مولر-اشتال اشاره کرد.
هارلی کوکلیس
Peter Milligan

زائر (فیلم). زائر (به انگلیسی: The Pilgrim) فیلمی کوتاه و صامت، به کارگردانی چارلی چاپلین با بازی چارلی چاپلین، ادنا پرویانس و تولید سال ۱۹۲۳ می باشد.
فیلم زائر در دوره خودش از جنجالی ترین فیلمهای چاپلین محسوب می شد. مدت فیلم حدود ۴۰ دقیقه است.

فرهنگستان زبان و ادب

{pilgrim, religious traveller} [گردشگری و جهانگردی] فردی که به زیارت اماکن مقدس می رود

پیشنهاد کاربران

کسی که به دیدار فرد یا مکان مقدس می رود

زیارت کننده مکانی مقدس

زائر
آستان بوس
زیارَت
آستان بوسی

رهسپار دینی

کام: آرزو

واژه ی� مَسیدار�=�مَسیتار�را پیشنهاد می کنم که برگرفته از فرهنگ پهلوی است و ساختار آن این گونه است: مَسید یا مَسیت ار، که دقیقا همانند ساختار واژه ی خریدار می باشدیعنی بن ماضی مَسیدَن یا مَسیتَن به اضافه ی پسوند �ار� که صفت فاعلی و مفعولی می سازد ( خود زائر یا همان زایر نیز در عربی اسم فاعل است ) توجه داشته باشید مسیدن و مسیتن به معنی زیارت کردن می باشند.


کلمات دیگر: