مترادف سعید : خوش اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک اختر، نیکبخت، همایون ، مبارک، میمون، فرخنده، خجسته
متضاد سعید : بداقبال، شقی
auspicious, blessed, fortunate, glad, happy, holiday, joyous, prosperous
خوش , سعادتمند , خوشحال , شاد , خوشوقت , خوشدل , خرسند , راضي , سعيد , مبارک , فرخنده
(تلفظ: saeid) (عربی) خجسته ، مبارک ؛ (در قدیم) خوشبخت ، سعادتمند .
خوشاقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیکاختر، نیکبخت، همایون ≠ بداقبال، شقی
۱. خوشاقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیکاختر، نیکبخت، همایون ≠ بداقبال، شقی
۲. مبارک، میمون، فرخنده، خجسته
سعید. [ س َ ] (اِخ ) یعقوب مکنی به ابوعثمان . رجوع به ابوعثمان دمشقی شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) (436 - 495) ابن هبةاﷲ ابوالحسن سعیدبن هبةاﷲبن محمدبن الحسین از پزشکان نامبردار مشهور بود. وی خدمت المقتدی بامراﷲ و المستظهرباللّه را نمود و بیمارستان عضدی را اداره میکرد. او راست : کتاب المغنی فی الطب . و مقاله فی صفات ترکیب الادویه . و کتاب خلق الانسان و غیر ذلک . (معجم المطبوعات ).
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم البرتی نصرانی کاتب . مکنی به ابوالحسن به عربی شعر می گفته و دیوان او صد ورقه است . (از ابن الندیم ).
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن عیسی المسیح که در زمان الناصرلدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی میزیست . رجوع به ابن مسیح ابونصر شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی عروبة. رجوع به ابن ابی عروبة و ابوالنضر شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد المیدانی النیشابوری فرزند احمدبن محمد میدانی مؤلف السامی فی الاسامی . او راست : 1- الاسماء فی الاسماء که به اسلوب کتاب السامی فی الاسامی پدر خود نوشته است . 2- غریب اللغة. 3- نحوالفقها. وی بسال 539 هَ .ق . درگذشته است . (ریحانة الادب ج 4 ص 115).
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حیری مکنی به ابوعثمان . رجوع به ابوعثمان حیری شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن اوس . رجوع به ابوزید سعیدبن اوس در همین لغت نامه شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن جبیر اسدی کوفی مکنی به ابوعبداﷲ تابعی .وی حبشی الاصل و از موالی بنی حارث بنی اسد بوده . علم را نزد عبداﷲبن عباس و ابن عمر فراگرفت . در علم شطرنج بی نظیر بوده . پس سعید بمکه رفت و خالد قسری او را دستگیر کرد و نزد حجاج فرستاد. حجاج بن یوسف وی را در واسط در سال 95 هَ .ق . بقتل رسانید. امام احمدبن حنبل در حق وی گفته قتل الحجاج سعید او ما علی وجه الارض احد الا و هو مفتقرا الی علمه . رجوع به روضات الجنات ص 301 و اعلام زرکلی ج 1 ص 369 و صفوةالصفوه ج 3 ص 42 شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) کرمانی متخلص به محرابی . وی بشش پشت به شیخ برهان الدین معروف بشیخ زاده پسر شیخ العالم میرسد و او از نیمه ٔ دوم مائه ٔ هشتم اول مائه ٔ نهم میزیسته است . او راست : کتاب مزارات کرمان که در سال 925 هَ .ق . بپایان رسانده است .
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبداﷲبن میمون قداح از رؤسای قرامطه پس از جد و اعمام خود ریاست این گروه به وی رسیده . پدرش حسین در زمان حیات عبداﷲ از دنیا برفت و ریاست و دعوی به وی رسید. سعید به ری ، طبرستان ، خراسان ، احسا، قطیف قدس رفت . آنگاه رهسپار مصر گردید و ادعا کرد علوی فاطمی است و خویش را عبیداﷲ نامید. چون دید که دعوی علوی و فاطمی بودن او در مردم اثری ندارد، جوانی را که میگفت از اولاد محمدبن اسماعیل و نامش حسن ابوالقاسم است بعامه نمود و او را قیم بعد از خود کرد. رجوع به تاریخ ادبیات و تاریخ علوم عقلی دکترصفا و میمون قداح شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن حمیدبن بختگان مکنی به ابوعثمان . و او میگفت که از اولاد ملوک ایران است ، و از کتب اوست : کتاب انتصاب العجم من العرب و نام این کتاب التوبه است . و کتاب دیوان رسائل و کتاب دیوان الشعرا. و او از خاندانهای قدیم ایرانی است و سخت دشمن عرب و از کتب اوست : کتاب فضل العجم علی العرب و افتخارها.و کتابی از رسائل او و کتبی در کلام . (ابن الندیم ).
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن زیدبن عمروبن نفیل بن عبدالعزی از سابقان در اسلام و از عشره ٔ مبشره است . وی بسال 50 هَ .ق . درگذشت . (از الاصابة ج 3 ص 96).
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن سعیدالفارقی . مکنی به ابوالقاسم نحوی . مردی ادیب و فاضل بود او را تصنیفات متعددی است . از آنجمله کتاب تقسیمات العوامل و عللها. کتاب تفسیرالمسائل المشکل فی اول المقتضب للمبرد و جز آن . وی بسال 391 هَ .ق . درگذشت . (معجم الادباء ج 4 ص 240).
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن عبداﷲبن محمدبن ابراهیم بن عبدالمؤمن طیفور ابوسهل النیلی . مردی ادیب ، شاعر، نحوی ، فقیه ، طبیب بود از تصانیف اوست : کتاب المسائل لحنین ، تخلیص شرح فصول بقراط لجالینوس . وی بسال 420 هَ .ق . درگذشت . (از معجم الادباء ج 4 ص 240).
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن فتحون بن مکرم معروف به حمار سرقسطی اندلسی . از ائمه لغت و نحو و جز آن و او را در فلسفه کتابیست بنام شجرةالحکمة. و کتابی در موسیقی و رساله ای در تعلیم علوم و تقسیم جواهر و اعراض . او بروزگار منصور محمدبن ابی عامر محبوس گشت و پس از رهائی وی را از اندلس نفی کردند و در جزیره ٔ صقلیه وفات کرد. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 54 شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن مبارک بن علی بن عبداﷲبن سعیدبن محمدبن نصربن عاصم بن عبادبن عاصم . نسبت او بابن دهان نحوی میرسد. از نحویان بزرگ و افاضل لغویان است . لغت و عربیت را از رماتی فراگرفت و حدیث را از هبةاﷲبن محمد و جز آنان فراگرفت . و بسال 494 هَ .ق . در شهر طابق متولد شد و شب عیدفطر سال 569 بموصل درگذشت . او راست : تفسیر قرآن در چهارجلد. شرح الایضاح ابی علی فارسی در 40 جلد. شرح اللمع ابن جنی که آن را المغرة نامیده است . کتاب الاضداد. ازالة المراء فی الغین والراء. کتاب الدروس در نحو. کتاب الریاضة. کتاب الضادو الظاء معروف به غنیة و کتابهای دیگر. (از معجم الادباء ج 4 ص 241). رجوع به روضات الجنات صص 314 - 315.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدالاندلسی از اهل قرطبه بود و به ابن حداد معروف است . وی مردی لغوی بود که به سال 400 هَ .ق . درگذشته . او را کتب متعددی است . از جمله کتاب الافعال را توسعه و بسط داده و بآن مطالبی افزوده است . (از روضات الجنات ص 314). رجوع به ابن حداد شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن حسن راوندی مکنی به ابوالحسین مشهور به قطب راوندی . رجوع به قطب الدین راوندی شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن الحکم مکنی به ابی عبداﷲ. رجوع به ابن ابی مریم سعید... شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن العاس الاموی ملقب بذوالعمامه و مکنی به ابواحیحه . رجوع به ذوالعمامه شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن الفرج ابوعثمان الرشاشی مولی بنی امیه . مردی ادیب فاضل و عالم به لغت و شعر بوده و محفوظات فراوان داشت و در فصاحت ضرب المثل است . به مصر و بغداد رفت وی بسال 1272 هَ .ق . درگذشت . (از معجم الادباء ج 4 ص 241).
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن المسیب بن حزن بن وهب المخزومی القرشی از تابعین و روات و یکی از هفت فقیه مدینه و سید تابعین و از محدثان و فقها وزهاد است . وی بسال 94 هَ .ق . هجری درگذشت . رجوع به اعلام زرکلی و روضات الجنات ص 311 و شدالازار ص 10 شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) نام یک عده از طوایف ایل بختیاری است که در آبادی های اطراف دهستانهای سوسن و ایذه سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
فرخی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
(مثنوی ).
(مثنوی ).
سعدی .
سعدی .
سعید. [ س َ ](اِخ ) ابن مسعده المجاشعی . رجوع به اخفش اوسط شود.
سعید. [ س َ ](اِخ ) ابن وهب . رجوع به ابوعثمان سعیدبن وهب شود.
سعید. [ س ُ ع َ ](ع اِ) چهاریک خشت خام . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سعید. [س َ ] (اِخ ) ابن هارون ، مکنی به ابوعثمان اشناندانی .مردی نحوی و لغوی و از ائمه لغویان است . او راست :
کتاب معانی شعری . کتاب ابیات و غیره . وی بسال 288 درگذشته است . (از معجم الادباء ج 4 صص 244 - 245).
سعید. [س َ ] (اِخ ) ابن البطریق . رجوع به ابن بطریق ... شود.
سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابوعثمان سعیدبن حمیدبن سعید. نویسنده و شاعر که اصل وی از نهروان بود. وی در خانواده ای روستایی در بغداد بدنیا آمد بعد به سامره رفت و دیوان رسایل مستعین عباسی را بعهده گرفت . در شعر نیکوگفتار بود و ظرافت کلام داشت . (از اعلام زرکلی ص 369). وی به عربی شعر گفته و دیوان او پنجاه ورق است . (ابن الندیم ).
اسم رایج پسرانه، با ریشۀ عربی.