کلمه جو
صفحه اصلی

سعید


مترادف سعید : خوش اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک اختر، نیکبخت، همایون ، مبارک، میمون، فرخنده، خجسته

متضاد سعید : بداقبال، شقی

فارسی به انگلیسی

auspicious, blessed, fortunate, glad, happy, holiday, joyous, prosperous


happy, prosperous, lucky, auspicious, masculine proper name, blessed, fortunate, glad, holiday, joyous, red-letter

فارسی به عربی

بشوش , سعید , مبشر بالخیر

عربی به فارسی

خوش , سعادتمند , خوشحال , شاد , خوشوقت , خوشدل , خرسند , راضي , سعيد , مبارک , فرخنده


فرهنگ اسم ها

اسم: سعید (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: saeid) (فارسی: سعيد) (انگلیسی: saeid)
معنی: مبارک، سعادتمند، نیک بخت، خوشبخت، فرخنده، همایون، خجسته، ( اَعلام ) ) سعید ابن زید: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام ( ص )، پسر عمو، شوهر خواهر و برادر زن عمر خطاب، از نخستین مسلمانان و از مهاجران، ) سعید ابن عاص: [قرن اول هجری] امیر و فاتح عرب از بنی امیه، والی کوفه و والی مدینه، ) سعید ابن عثمان: [قرن اول هجری] سردار عرب فرزند عثمان خلیفه، والی خراسان و فاتح ماوراءالنهر که در مدینه به دست اسیران بخارایی کشته شد

(تلفظ: saeid) (عربی) خجسته ، مبارک ؛ (در قدیم) خوشبخت ، سعادتمند .


مترادف و متضاد

خوش‌اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیک‌اختر، نیکبخت، همایون ≠ بداقبال، شقی


happy (صفت)
راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا

auspicious (صفت)
مساعد، خوشایند، فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، بختیار

blessed (صفت)
مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت

blest (صفت)
مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت

jovial (صفت)
سعید، عیاش، سبک روح، طرب انگیز

beatific (صفت)
سعید، سعادت امیز

۱. خوشاقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیکاختر، نیکبخت، همایون ≠ بداقبال، شقی
۲. مبارک، میمون، فرخنده، خجسته


فرهنگ فارسی

وتعس ( شیخ ) نخستین از امرای بنی وتعس ( مراکش )(۸۷۵ ه.ق.۱۴۷٠م.- ۹٠۶ ه.ق.۱۵٠٠م. )
سعاتمند، خوشبخت، نیک بخت، سعدائ جمع
( صفت ) سعادتمند نیکبخت مقابل شقی جمع : سعدائ .
کرمانی متخلص به محرابی . وی بشش پشت به شیخ برهان الدین معروف بشیخ زاده پسر شیخ العالم میرسد و او از نیم. دوم ماه هشتم اول ماه نهم میزیسته است اوراست : کتاب مزارات کرمان که در سال ۹۲۵ بپایان رسانده است .

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (ص . ) سعادتمند، خوشبخت .

لغت نامه دهخدا

سعید. [ س َ ] (اِخ ) یعقوب مکنی به ابوعثمان . رجوع به ابوعثمان دمشقی شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) (436 - 495) ابن هبةاﷲ ابوالحسن سعیدبن هبةاﷲبن محمدبن الحسین از پزشکان نامبردار مشهور بود. وی خدمت المقتدی بامراﷲ و المستظهرباللّه را نمود و بیمارستان عضدی را اداره میکرد. او راست : کتاب المغنی فی الطب . و مقاله فی صفات ترکیب الادویه . و کتاب خلق الانسان و غیر ذلک . (معجم المطبوعات ).


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم البرتی نصرانی کاتب . مکنی به ابوالحسن به عربی شعر می گفته و دیوان او صد ورقه است . (از ابن الندیم ).


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن عیسی المسیح که در زمان الناصرلدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی میزیست . رجوع به ابن مسیح ابونصر شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی عروبة. رجوع به ابن ابی عروبة و ابوالنضر شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد المیدانی النیشابوری فرزند احمدبن محمد میدانی مؤلف السامی فی الاسامی . او راست : 1- الاسماء فی الاسماء که به اسلوب کتاب السامی فی الاسامی پدر خود نوشته است . 2- غریب اللغة. 3- نحوالفقها. وی بسال 539 هَ .ق . درگذشته است . (ریحانة الادب ج 4 ص 115).


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حیری مکنی به ابوعثمان . رجوع به ابوعثمان حیری شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن اوس . رجوع به ابوزید سعیدبن اوس در همین لغت نامه شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن جبیر اسدی کوفی مکنی به ابوعبداﷲ تابعی .وی حبشی الاصل و از موالی بنی حارث بنی اسد بوده . علم را نزد عبداﷲبن عباس و ابن عمر فراگرفت . در علم شطرنج بی نظیر بوده . پس سعید بمکه رفت و خالد قسری او را دستگیر کرد و نزد حجاج فرستاد. حجاج بن یوسف وی را در واسط در سال 95 هَ .ق . بقتل رسانید. امام احمدبن حنبل در حق وی گفته قتل الحجاج سعید او ما علی وجه الارض احد الا و هو مفتقرا الی علمه . رجوع به روضات الجنات ص 301 و اعلام زرکلی ج 1 ص 369 و صفوةالصفوه ج 3 ص 42 شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) کرمانی متخلص به محرابی . وی بشش پشت به شیخ برهان الدین معروف بشیخ زاده پسر شیخ العالم میرسد و او از نیمه ٔ دوم مائه ٔ هشتم اول مائه ٔ نهم میزیسته است . او راست : کتاب مزارات کرمان که در سال 925 هَ .ق . بپایان رسانده است .


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبداﷲبن میمون قداح از رؤسای قرامطه پس از جد و اعمام خود ریاست این گروه به وی رسیده . پدرش حسین در زمان حیات عبداﷲ از دنیا برفت و ریاست و دعوی به وی رسید. سعید به ری ، طبرستان ، خراسان ، احسا، قطیف قدس رفت . آنگاه رهسپار مصر گردید و ادعا کرد علوی فاطمی است و خویش را عبیداﷲ نامید. چون دید که دعوی علوی و فاطمی بودن او در مردم اثری ندارد، جوانی را که میگفت از اولاد محمدبن اسماعیل و نامش حسن ابوالقاسم است بعامه نمود و او را قیم بعد از خود کرد. رجوع به تاریخ ادبیات و تاریخ علوم عقلی دکترصفا و میمون قداح شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن حمیدبن بختگان مکنی به ابوعثمان . و او میگفت که از اولاد ملوک ایران است ، و از کتب اوست : کتاب انتصاب العجم من العرب و نام این کتاب التوبه است . و کتاب دیوان رسائل و کتاب دیوان الشعرا. و او از خاندانهای قدیم ایرانی است و سخت دشمن عرب و از کتب اوست : کتاب فضل العجم علی العرب و افتخارها.و کتابی از رسائل او و کتبی در کلام . (ابن الندیم ).


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن زیدبن عمروبن نفیل بن عبدالعزی از سابقان در اسلام و از عشره ٔ مبشره است . وی بسال 50 هَ .ق . درگذشت . (از الاصابة ج 3 ص 96).


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن سعیدالفارقی . مکنی به ابوالقاسم نحوی . مردی ادیب و فاضل بود او را تصنیفات متعددی است . از آنجمله کتاب تقسیمات العوامل و عللها. کتاب تفسیرالمسائل المشکل فی اول المقتضب للمبرد و جز آن . وی بسال 391 هَ .ق . درگذشت . (معجم الادباء ج 4 ص 240).


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن عبداﷲبن محمدبن ابراهیم بن عبدالمؤمن طیفور ابوسهل النیلی . مردی ادیب ، شاعر، نحوی ، فقیه ، طبیب بود از تصانیف اوست : کتاب المسائل لحنین ، تخلیص شرح فصول بقراط لجالینوس . وی بسال 420 هَ .ق . درگذشت . (از معجم الادباء ج 4 ص 240).


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن فتحون بن مکرم معروف به حمار سرقسطی اندلسی . از ائمه لغت و نحو و جز آن و او را در فلسفه کتابیست بنام شجرةالحکمة. و کتابی در موسیقی و رساله ای در تعلیم علوم و تقسیم جواهر و اعراض . او بروزگار منصور محمدبن ابی عامر محبوس گشت و پس از رهائی وی را از اندلس نفی کردند و در جزیره ٔ صقلیه وفات کرد. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 54 شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن مبارک بن علی بن عبداﷲبن سعیدبن محمدبن نصربن عاصم بن عبادبن عاصم . نسبت او بابن دهان نحوی میرسد. از نحویان بزرگ و افاضل لغویان است . لغت و عربیت را از رماتی فراگرفت و حدیث را از هبةاﷲبن محمد و جز آنان فراگرفت . و بسال 494 هَ .ق . در شهر طابق متولد شد و شب عیدفطر سال 569 بموصل درگذشت . او راست : تفسیر قرآن در چهارجلد. شرح الایضاح ابی علی فارسی در 40 جلد. شرح اللمع ابن جنی که آن را المغرة نامیده است . کتاب الاضداد. ازالة المراء فی الغین والراء. کتاب الدروس در نحو. کتاب الریاضة. کتاب الضادو الظاء معروف به غنیة و کتابهای دیگر. (از معجم الادباء ج 4 ص 241). رجوع به روضات الجنات صص 314 - 315.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدالاندلسی از اهل قرطبه بود و به ابن حداد معروف است . وی مردی لغوی بود که به سال 400 هَ .ق . درگذشته . او را کتب متعددی است . از جمله کتاب الافعال را توسعه و بسط داده و بآن مطالبی افزوده است . (از روضات الجنات ص 314). رجوع به ابن حداد شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن حسن راوندی مکنی به ابوالحسین مشهور به قطب راوندی . رجوع به قطب الدین راوندی شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن الحکم مکنی به ابی عبداﷲ. رجوع به ابن ابی مریم سعید... شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن العاس الاموی ملقب بذوالعمامه و مکنی به ابواحیحه . رجوع به ذوالعمامه شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن الفرج ابوعثمان الرشاشی مولی بنی امیه . مردی ادیب فاضل و عالم به لغت و شعر بوده و محفوظات فراوان داشت و در فصاحت ضرب المثل است . به مصر و بغداد رفت وی بسال 1272 هَ .ق . درگذشت . (از معجم الادباء ج 4 ص 241).


سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابن المسیب بن حزن بن وهب المخزومی القرشی از تابعین و روات و یکی از هفت فقیه مدینه و سید تابعین و از محدثان و فقها وزهاد است . وی بسال 94 هَ .ق . هجری درگذشت . رجوع به اعلام زرکلی و روضات الجنات ص 311 و شدالازار ص 10 شود.


سعید. [ س َ ] (اِخ ) نام یک عده از طوایف ایل بختیاری است که در آبادی های اطراف دهستانهای سوسن و ایذه سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).


سعید. [ س َ ] (ع ص )نیک بخت . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مهذب الاسماء).ج ، سعداء. باسعادت و نیک بخت . ضد شقی . (ناظم الاطباء). خجسته . فرخنده . خجسته . همایون . مسعود :
عید او باد سعید و روز او باد چو عید
دور باد از تن و از جانش شیطان رجیم .

فرخی .


عاش سعیدا و مات حمیدا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی .

ناصرخسرو.


در طارمی که هست سه وقت اندر او دو عید
با طالع سعید و به برهان نو نشست .

خاقانی .


بود گبری در زمان بایزید
گفت او را یک مسلمان عتید.

(مثنوی ).


گر بدانی که شقیئی یا سعید
آن بود بهتر ز هر فکر عتید.

(مثنوی ).


شادم بتو مرحبا و اهلا
ای بخت سعید مقبل من .

سعدی .


بروز همایون و سال سعید.

سعدی .


|| (اِ) جوی . (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).

سعید. [ س َ ](اِخ ) ابن مسعده المجاشعی . رجوع به اخفش اوسط شود.


سعید. [ س َ ](اِخ ) ابن وهب . رجوع به ابوعثمان سعیدبن وهب شود.


سعید. [ س ُ ع َ ](ع اِ) چهاریک خشت خام . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


سعید. [س َ ] (اِخ ) ابن هارون ، مکنی به ابوعثمان اشناندانی .مردی نحوی و لغوی و از ائمه لغویان است . او راست :
کتاب معانی شعری . کتاب ابیات و غیره . وی بسال 288 درگذشته است . (از معجم الادباء ج 4 صص 244 - 245).


سعید. [س َ ] (اِخ ) ابن البطریق . رجوع به ابن بطریق ... شود.


سعید. [ س َ ] ( ع ص )نیک بخت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ).ج ، سعداء. باسعادت و نیک بخت. ضد شقی. ( ناظم الاطباء ). خجسته. فرخنده. خجسته. همایون. مسعود :
عید او باد سعید و روز او باد چو عید
دور باد از تن و از جانش شیطان رجیم.
فرخی.
عاش سعیدا و مات حمیدا. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333 ).
از چه سعید اوفتاد و از چه شقی شد
زاهد محرابی و کشیش کنشتی.
ناصرخسرو.
در طارمی که هست سه وقت اندر او دو عید
با طالع سعید و به برهان نو نشست.
خاقانی.
بود گبری در زمان بایزید
گفت او را یک مسلمان عتید.
( مثنوی ).
گر بدانی که شقیئی یا سعید
آن بود بهتر ز هر فکر عتید.
( مثنوی ).
شادم بتو مرحبا و اهلا
ای بخت سعید مقبل من.
سعدی.
بروز همایون و سال سعید.
سعدی.
|| ( اِ ) جوی. ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

سعید. [ س ُ ع َ ]( ع اِ ) چهاریک خشت خام. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

سعید. [ س َ ] ( اِخ ) نام یک عده از طوایف ایل بختیاری است که در آبادی های اطراف دهستانهای سوسن و ایذه سکونت دارند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ). یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیرسوسن سکنی دارند. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 74 ).

سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم البرتی نصرانی کاتب. مکنی به ابوالحسن به عربی شعر می گفته و دیوان او صد ورقه است. ( از ابن الندیم ).

سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن ابی الحسن بن عیسی المسیح که در زمان الناصرلدین اﷲ خلیفه عباسی میزیست. رجوع به ابن مسیح ابونصر شود.

سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن ابی عروبة. رجوع به ابن ابی عروبة و ابوالنضر شود.

سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن محمد المیدانی النیشابوری فرزند احمدبن محمد میدانی مؤلف السامی فی الاسامی. او راست : 1- الاسماء فی الاسماء که به اسلوب کتاب السامی فی الاسامی پدر خود نوشته است. 2- غریب اللغة. 3- نحوالفقها. وی بسال 539 هَ.ق. درگذشته است. ( ریحانة الادب ج 4 ص 115 ).

سعید. [ س َ ] ( اِخ ) ابن اسماعیل حیری مکنی به ابوعثمان. رجوع به ابوعثمان حیری شود.

سعید. [س َ ] ( اِخ ) ابن البطریق. رجوع به ابن بطریق... شود.

سعید. [ س َ ] (اِخ ) ابوعثمان سعیدبن حمیدبن سعید. نویسنده و شاعر که اصل وی از نهروان بود. وی در خانواده ای روستایی در بغداد بدنیا آمد بعد به سامره رفت و دیوان رسایل مستعین عباسی را بعهده گرفت . در شعر نیکوگفتار بود و ظرافت کلام داشت . (از اعلام زرکلی ص 369). وی به عربی شعر گفته و دیوان او پنجاه ورق است . (ابن الندیم ).


فرهنگ عمید

سعادتمند، خوشبخت، نیک بخت.

دانشنامه عمومی

در زیر برخی افراد با نام سعید فهرست شده اند:
سعید سهراب پور
سعید مدنی
سعید معروف
سعید مظفری زاده
سعید قزل
سعید آقاخانی
سعید سهیلی
سعید بن زید
سعید آقایی
سعید طوسی

اسم رایج پسرانه، با ریشۀ عربی.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَعِیدٌ: نیک بخت
معنی سَنُیَسِّرُهُ: به زودی اورا آماده خواهیم کرد ( ازکلمه تیسیر به معنای تهیه کردن و آماده نمودن است و منظور در عبارت "فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَیٰ " این است که توفیق اعمال صالحه را به او بدهد ، و انجام اینگونه اعمال را برایش آسان سازد ، به طوری که هیچ گونه دشواری در ...
ریشه کلمه:
سعد (۲ بار)

سعد سعادت به معنی نیکبختی است چنانکه شقوة و شقاوت به معنی بدبختی است راغب گفته: سعد و سعادت آن است را در رسیدن بخیر یاری کند. ضدّ آن شقاوت است . این کلمه فقط دو بار در کلام اللّه آمده است.

جدول کلمات

خوشبخت

پیشنهاد کاربران

به معنای خوشبختی مطلق است.

طایفه لرزنی سعید ایل بختیاروند ( بهداروند )

سعید یعنی تمام خوبیها سعید یعنی عشق یعنی وجود یعنی همه دنیا

یعنی خوشبو نیک

سعید یعنی خوشبخت وقتی با کژال بیاد .

مهربان و دلسوز

خوشبختی سعادتمند صادق مهربان

سعید یعنی خوشبختی
خوشبختی هم یعنی اینکه سعید عشقت باشه

سعید یعنی اخرین مدار محبت. سعید یعنی عشق. سعید یعنی بی ریا پاک. سعید یعنی مثل من بی کس. بی پناه.

خوشبختی,  ارامش

نیک بخت، پربرکت

خوشبخت نیکو

آرامش. . . . . . خوشبختی

خوشبخت - موفق -

خوش بخت، خوش اقبال

از اسامی نیک زمان پیامبر و واقعه روز عاشورا
سعیدیان عبدالله حنیفی
و
سعیدبن حرص یا حاضر
از درخشانترین افراد هستند
که بنده به اسمم افتخار میکنم
درود بر پدرومادرم که اسم نیکو برمن نهادند

پادشاه خوشبختی
my heart king
شاه قلب من

خوشبخت، خوشبختی، به معنای نیک نامی و نیک بختی😄

خوشبختی و آرامش

آرامش مطلق

سعید . خوشبخت .

خوش اقبال
خوشبخت


نیک بخت

اسمی زیبا که معنی ان
خوش اقبال
خوش بخت

نیکبخت، خوشبخت

خوش اقبال
خوش بخت
مرد زندگی

سعید یعنی مبارک سعید یعنی بهترین اتفاق زندگی من

خوش اخلاق خوشبخت_سعادتمند

سعید یعنی خوشبخت ! و مسکن من : )

خوش اقبال، خوشبخت، سعادتمند، نیکبخت، همایون

خوشبخت، فرخنده خجسته

خوشبخت. مبارک. خوش یمن

سعید یعنی سعادت یعنی پاکی یعنی بخشیدن محبت کردن باغیرت بودن ودر یک جمله مرد بودن خوشحالم از اینکه عشقی بانام سعید دارم سعید تمام وکامل بودن وتکه گاه امن

نیکبخت
عشق من
نفس من
عمر من

سعید به معنی خوشبختی. زندگی. خوش بختم که عشقی به نام سعید دارم

سعید یعنی امید به زندگی
عشق ورزیدن
خوشبختی یعنی عشقت سعید باشه

راضی، خشنود، خوشبخت


کلمات دیگر: