کلمه جو
صفحه اصلی

سابیدن


مترادف سابیدن : ساییدن، سودن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن

مترادف و متضاد

grind (فعل)
خرد کردن، ساییدن، اذیت کردن، کوبیدن، سابیدن، سخت کار کردن، اسیاب کردن، تیز کردن، اسیاب شدن

chafe (فعل)
ساییدن، خون کسی را بجوش اوردن، بوسیله اصطکاک گرم کردن، اوقات تلخی کردن به، خراشیدن، به هیجان اوردن، سابیدن

grate (فعل)
ساییدن، ازردن، حبس کردن، رنده کردن، سابیدن، بزور ستاندن، با شبکه مجهز کردن، شبکه دار کردن، صدای خشن در اوردن

wear off (فعل)
سابیدن، پاک شدن، تدریجا تحلیل رفتن، فرسوده و از بین رفته شدن

۱. ساییدن، سودن
۲. کوبیدن، نرم کردن
۳. سوهان زدن، صیقلی کردن
۴. زدودن
۵. پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن


فرهنگ فارسی

ساویدن، ساییدن، سودن، ساییده، سوده، کوبیده
( صفت ) در خور سابیدن ساییدنی .

کشیدن کاغذ سنبادۀ نرم خشک یا تر بر سطح مادۀ پوششی خشک برای نرم و صاف کردن سطح


فرهنگ معین

(دَ ) (مص مر. ) (عا. ) نک ساییدن .

لغت نامه دهخدا

سابیدن. [ دَ ] ( مص ) در تداول عوام بجای ساییدن. رجوع به ساییدن شود: کاسبی کاه سابی است.

فرهنگ عمید

= ساییدن: به بالا ستاره بساید همی / تنش را زمین برگراید همی (فردوسی: ۲/۱۷۶ حاشیه ).

فرهنگستان زبان و ادب

{flatting down, rubbing down} [مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] کشیدن کاغذ سنبادۀ نرم خشک یا تر بر سطح مادۀ پوششی خشک برای نرم و صاف کردن سطح

پیشنهاد کاربران

squash


کلمات دیگر: