داخل شدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ادخل
مترادف و متضاد
بدست اوردن، وارد شدن، در امدن، ثبت کردن، نام نویسی کردن، داخل شدن، قدم نهادن در، داخل عضویت شدن، پا گذاشتن، تو آمدن، تو رفتن
فرهنگ فارسی
در آمدن
لغت نامه دهخدا
داخل شدن. [ خ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) درآمدن. اندر آمدن. دخول. وارد شدن. فروشدن. داخل گشتن. ورود کردن. ولوج. داخل گردیدن. درشدن : شبی بیکی از مجالس ملوک داخل شد. ( مجالس سعدی ). کبن ؛ داخل شدن دندان ثنایای آدمی از بالا و پایین در غار دهن. ( منتهی الارب ).
- داخل لیل و نهار شدن ؛ اعتبار یافتن. سر میان سرها آوردن.
|| نفوذ کردن. ( ناظم الاطباء ).
- داخل لیل و نهار شدن ؛ اعتبار یافتن. سر میان سرها آوردن.
|| نفوذ کردن. ( ناظم الاطباء ).
جدول کلمات
ورود
پیشنهاد کاربران
وارد شدن
Walk in
ورود، دخول، درآمدن. اندر آمدن. وارد شدن. فروشدن. داخل گشتن. ورود کردن. ولوج. داخل گردیدن. درشدن
get into
تداخل
کلمات دیگر: