کلمه جو
صفحه اصلی

ذبیح


مترادف ذبیح : قربانی، گلوبریده، مذبوح

برابر پارسی : سر بریده، گلو بریده، کرپان

فارسی به انگلیسی

sacrificed or slaughtered, sacrificed or slaughtered(animal or person)

sacrificed or slaughtered(animal or person)


فرهنگ اسم ها

اسم: ذبیح (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: zabih) (فارسی: ذَبيح) (انگلیسی: zabih)
معنی: ذبح شده، قربانی، مذبوح

(تلفظ: zabih) (عربی) (در قدیم) ذبح شده ، مذبوح .


مترادف و متضاد

sacrificed (صفت)
ذبیح

slaughtered (صفت)
ذبیح

قربانی، گلوبریده، مذبوح


فرهنگ فارسی

لقب اسحاق نبی بقولی و بقول دیگر لقب اسماعیل نبی که هر دو فرزند ابراهیم خلیل بودند.
حیوانی رابرای کشتن وقربانی کردن لایق دانستن
( صفت ) ۱ - مذبوح گلو بریده . ۲ - چارپایی که قربان کنند چاروای کشتنی .

فرهنگ معین

(ذَ ) [ ع . ] (ص . ) گلو بریده ، سر بریده .

لغت نامه دهخدا

ذبیح . [ ذَ ] (اِخ ) ذبیح اﷲ لقب اسماعیل بن ابراهیم علیهماالسلام . و گویند از آن اسحاق بن ابراهیم . (مهذب الاسماء). || لقب عبداﷲبن عبدالمطلب . و منه الحدیث : انا ابن الذبیحین . چه جد او صلوات اﷲ علیه اسماعیل و پدرش عبداﷲ هر دو ذبیح باشند.


ذبیح . [ ذَ ] (ع ص ، اِ) ذبح . مذبوح . بسمل . گلوبریده . گوسفند کاردی و آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). ذبیحة. قربانی . حیوان ذبح شده . حیوان که برای گلو بریدن است . گوسفند کشتنی . چارپا که برای کشتن باشد. ج ، ذَبحی ̍، ذَباحی ̍.


ذبیح. [ ذَ ] ( ع ص ، اِ ) ذبح. مذبوح. بسمل. گلوبریده. گوسفند کاردی و آنچه قربان کنند. ( مهذب الاسماء ). ذبیحة. قربانی. حیوان ذبح شده. حیوان که برای گلو بریدن است. گوسفند کشتنی. چارپا که برای کشتن باشد. ج ، ذَبحی ̍، ذَباحی ̍.

ذبیح. [ ذَ ] ( اِخ ) تخلص یکی از متأخرین شعرای ایران.او مردی درویش مسلک بود و بیشتر عمر خود را بسیاحت گذرانید و نام او اسماعیل است. ( قاموس الاعلام ترکی ).

ذبیح. [ ذَ ] ( اِخ ) ذبیح اﷲ لقب اسماعیل بن ابراهیم علیهماالسلام. و گویند از آن اسحاق بن ابراهیم. ( مهذب الاسماء ). || لقب عبداﷲبن عبدالمطلب. و منه الحدیث : انا ابن الذبیحین. چه جد او صلوات اﷲ علیه اسماعیل و پدرش عبداﷲ هر دو ذبیح باشند.

ذبیح . [ ذَ ] (اِخ ) تخلص یکی از متأخرین شعرای ایران .او مردی درویش مسلک بود و بیشتر عمر خود را بسیاحت گذرانید و نام او اسماعیل است . (قاموس الاعلام ترکی ).


فرهنگ عمید

۱. مذبوح، گلوبریده شده.
۲. حیوانی که برای کشتن و قربانی کردن لایق باشد.
۳. گوسفند کشتنی.
۴. گوسفند قربانی.
۵. لقب اسماعیل پسر حضرت ابراهیم، ذبیح الله.

دانشنامه عمومی

ذبیح فیلمی به کارگردانی محمد متوسلانی محصول سال ۱۳۵۴ است که برداشتی متفاوت از زندگی شخصی به نام ذبیح درشکه چی اراکی است.
بهروز وثوقی
جمشید مشایخی
علی ثابت فر
عنایت بخشی
پروین سلیمانی
آرام
مرتضی احمدی
حسین دهقانی
ذبیح بعد از ۱۵ سال از زندان آزاد می شود. پسرش بزرگ شده و پدر را نمی شناسد. و ذبیح می خواهد انتقام بگیرد ...

ذبیح (فیلم). ذبیح فیلمی به کارگردانی محمد متوسلانی محصول سال ۱۳۵۴ است.

پیشنهاد کاربران

گلو بریده

ذبیح . [ ذَ ] ( ع ص ، اِ ) ذبح . کشته، آنچه برای کشتن آماده شده باشد
( ذَ ) [ ع . ] ( ص . ) گلو بریده ، سر بریده . ذبیح الله : قربانی در راه خدا . واژه ای استعاری

به هر چهار پایی که گلویش را ببرند می گویند. ذبح شده یعنی گلو بریده

گلو بریده. ذبیح الله:گلوی قربانی را برای خدا بریدن. بریدن سر قربانی برای خدا و تقسیم گوشت آن.


کلمات دیگر: