کلمه جو
صفحه اصلی

تاب اوردن


مترادف تاب اوردن : ( تاب آوردن ) برخودهموار کردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن، یارستن ، پایداری کردن، مقاومت کردن، شکیبا بودن، صبر کردن

متضاد تاب اوردن : ( تاب آوردن ) برنتافتن

فارسی به انگلیسی

abide, bear, brook, countenance, endure, scrape, stand, stay, stomach, suffer, support, tolerate, withstand

فارسی به عربی

التزم به , دب

مترادف و متضاد

abide (فعل)
ماندن، ایستادگی کردن، پایدار ماندن، ساکن شدن، ایستادن، منتظر شدن، وفا کردن، تاب اوردن، ساکن بودن

tolerate (فعل)
تاب اوردن، تحمل کردن، مدارا کردن، برخورد هموار کردن، طاقت داشتن

withstand (فعل)
تاب اوردن، تحمل کردن، مقاومت کردن با، ایستادگی کردن در برابر، استقامت ورزیدن

bear (فعل)
تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن

فرهنگ فارسی

( تاب آوردن ) ( مصدر ) ۱ - صبر کردن مصابرت شکیبا بودن .۲- تحمل کردن طاقت آوردن. ۳- برخود هموار کردن . ۴- ایجاد خلل و فساد کردن .

فرهنگ معین

( تاب آوردن ) (وَ دَ ) (مص ل . ) تحمل کردن ، طاقت آوردن .

لغت نامه دهخدا

( تاب آوردن ) تاب آوردن. [ وَ دَ ]( مص مرکب ) صبر. مصابرت. صابری. صبوری کردن. شکیبا بودن. || برخود هموار کردن. رجوع به تاب شود. || تحمل کردن. طاقت آوردن :
تاب دغا نیاورد قوت هیچ صفدری
گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری.
سعدی.
ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود
اسیر هجر چه تاب شب دراز آرد؟
سعدی.
مگر بر تو نام آوری حمله کرد
نیاوردی از ضعف تاب نبرد.
سعدی ( بوستان ).
چو آهن تاب آتش می نیارد
نمیباید که پیشانی کند موم.
سعدی.
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام.
سعدی.
باحمله شمال چه تاب آورد چراغ
با دولت همای چه پهلوزند زغن.
سلمان ساوجی.
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
حافظ.
دلم تاب نیاورد چگونه دلت تاب می آورد؟. در درد باید تاب آورد. دلم تاب نیاورد دو روز بمانم زود آمدم. || مقاومت کردن. ایستادگی کردن. رجوع به تاب شود :
بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گر رسم افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن.
فردوسی.
|| ایجاد خلل ، فسادو آشفتگی کردن.
دو رنگی در اندیشه تاب آورد
سرچاره گر زیر خواب آورد.
نظامی.
رجوع به تاب شود.

اصطلاحات

( تاب آوردن ) معنی اصطلاح -> تاب آوردن
در برابر شخص یا حادثه ای مقاومت کردن و از پا درنیامدن
مثال:
او آن همه سختی را تاب آورد، اما تحمل این یک حرف را نداشت.

پیشنهاد کاربران

endure

جان انجام کاری را داشتن


کلمات دیگر: