تاب برداشتن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اعوجاج
مترادف و متضاد
منحرف کردن، تاب برداشتن، تاب دار کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) پیچیدن چوب یا تخت. تر پس از خشک شدن . یا تاب بر داشتن چشم . کج شدن چشم .
فرهنگ معین
(بَ تَ ) (مص ل . ) پیچیدن چوب یا تختة تر پس از خشک شدن . ،~ چشم کج شدن چشم .
لغت نامه دهخدا
تاب برداشتن. [ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) پیچیدن چوب یا تخته تر پس از خشک شدن. || تاب برداشتن چشم ؛ کژ شدن چشم.
پیشنهاد کاربران
تاب برداشتن یعنی انحراف و کجی
چشم اش تاب برداشته یعنی انحراف چشم دارد چشمش کج است
مخ اش تاب برداشته ینی مغزش خوب کار نمیکنه عقلش کم شده
چشم اش تاب برداشته یعنی انحراف چشم دارد چشمش کج است
مخ اش تاب برداشته ینی مغزش خوب کار نمیکنه عقلش کم شده
کلمات دیگر: