مترادف وحید : بی همتا، تک، تنها، فرد، فرید، مجرد، منفرد، واحد، یکتا، یگانه
وحید
مترادف وحید : بی همتا، تک، تنها، فرد، فرید، مجرد، منفرد، واحد، یکتا، یگانه
فارسی به انگلیسی
single, unique, [n.] unit
عربی به فارسی
تنها , تک , دلتنگ , مجرد , بيوه , يکه , مجزا ومنفرد , بيکس , غريب , بي يار , متروک , بيغوله
فرهنگ اسم ها
اسم: وحید (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: vahid) (فارسی: وحيد) (انگلیسی: vahid)
معنی: تک، تنها و یگانه، یکتا، بی نظیر، یگانه، ( در حالت قیدی ) ( در قدیم ) جدا از دیگران، تنها، ( اَعلام ) ) وحید تبریزی: [قرن هجری] ادیب ایرانی، مؤلف مفتاح البدایع، در علم بدیع و رساله جمع مختصر، ) وحید دستگردی: [، شمسی] شهرت ادیب و محقق ایرانی، ناشر مجله ی ادبی ارمغان و مصحح و ناشر خمسه ی نظامی، دیوان کمال الدین اصفهانی و دیوان باباطاهر، ) وحید قزوینی ( = محمّد طاهر ) : [قرن هجری] مورخ و منشی ایرانی، وزیر شاه سلیمان صفوی، مؤلف تاریخ شاه عباس دوم به نام عباسنامه
معنی: تک، تنها و یگانه، یکتا، بی نظیر، یگانه، ( در حالت قیدی ) ( در قدیم ) جدا از دیگران، تنها، ( اَعلام ) ) وحید تبریزی: [قرن هجری] ادیب ایرانی، مؤلف مفتاح البدایع، در علم بدیع و رساله جمع مختصر، ) وحید دستگردی: [، شمسی] شهرت ادیب و محقق ایرانی، ناشر مجله ی ادبی ارمغان و مصحح و ناشر خمسه ی نظامی، دیوان کمال الدین اصفهانی و دیوان باباطاهر، ) وحید قزوینی ( = محمّد طاهر ) : [قرن هجری] مورخ و منشی ایرانی، وزیر شاه سلیمان صفوی، مؤلف تاریخ شاه عباس دوم به نام عباسنامه
(تلفظ: vahid) (عربی) یگانه ، یکتا ، بینظیر ؛ (در حالت قیدی) (در قدیم) جدا از دیگران ، تنها .
مترادف و متضاد
بیهمتا، تک، تنها، فرد، فرید، مجرد، منفرد، واحد، یکتا، یگانه
فرهنگ فارسی
تنها، یگانه، یکتا
( صفت ) ۱ - تنها منفرد یگانه . ۲ - کسی که در دانش یا هنری نظیر ندارد : کمالی در سخن سنجی وحیدانست ولو خود دستجردی هم ندیدست . ( عارف نامه .ایرج میرزا )
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز دشت گرم سیر سکنه ۲٠٠ تن آب از چاه - محصول غلات شغل زراعت گله داری ساکنین از طایفه حمید هستند .
( صفت ) ۱ - تنها منفرد یگانه . ۲ - کسی که در دانش یا هنری نظیر ندارد : کمالی در سخن سنجی وحیدانست ولو خود دستجردی هم ندیدست . ( عارف نامه .ایرج میرزا )
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز دشت گرم سیر سکنه ۲٠٠ تن آب از چاه - محصول غلات شغل زراعت گله داری ساکنین از طایفه حمید هستند .
فرهنگ معین
(وَ ) [ ع . ] (ص . ) منفرد، یگانه ، بی نظیر.
لغت نامه دهخدا
وحید. [ ] (اِ) مالاون مالس . اسدالارض . (یادداشت مرحوم دهخدا). || به لغت مغربی مازریون است . رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
وحید. [ وَ ] (اِخ ) یا وحیدالدین . پسر عموی خاقانی شاعر است :
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش .
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش .
چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان ازپی وحید برآمد بدان خطر.
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی .
حجةالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من .
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش .
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 892)
چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان ازپی وحید برآمد بدان خطر.
خاقانی .
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی .
خاقانی .
حجةالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست
ملجاء جان من و صدر من و استاد من .
خاقانی .
وحید. [ وَ ] (ع ص ) تک . (یادداشت مرحوم دهخدا). فرد و منفرد. (ناظم الاطباء). تنها و یگانه . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یگانه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یکتا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) : از برکت درویشان محروم نماندم اگر چه وحید ماندم . (گلستان سعدی ).
- وحیدالدین ؛ یگانه در دین و فرید و یکتا در مذهب .
- وحیدالعصر ؛ یگانه ٔ روزگار :
بلی شبل و سلیلش میتوان بود
وحیدالعصر رکن الملک مسعود.
- وحید دهر و وحید عصر ؛ یکتای زمانه . نادر روزگار. (ناظم الاطباء) : در... آداب ... وحیدالدهر است . (تاریخ قم ج 4).
- وحیدالدین ؛ یگانه در دین و فرید و یکتا در مذهب .
- وحیدالعصر ؛ یگانه ٔ روزگار :
بلی شبل و سلیلش میتوان بود
وحیدالعصر رکن الملک مسعود.
(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان 137).
- وحید دهر و وحید عصر ؛ یکتای زمانه . نادر روزگار. (ناظم الاطباء) : در... آداب ... وحیدالدهر است . (تاریخ قم ج 4).
وحید. [ وَ ] ( ع ص ) تک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). فرد و منفرد. ( ناظم الاطباء ). تنها و یگانه. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). یگانه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). یکتا. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) : از برکت درویشان محروم نماندم اگر چه وحید ماندم. ( گلستان سعدی ).
- وحیدالدین ؛ یگانه در دین و فرید و یکتا در مذهب.
- وحیدالعصر ؛ یگانه روزگار :
بلی شبل و سلیلش میتوان بود
وحیدالعصر رکن الملک مسعود.
وحید. [ وَ ] ( اِخ ) یا وحیدالدین. پسر عموی خاقانی شاعر است :
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش.
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش.
جان ازپی وحید برآمد بدان خطر.
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.
ملجاء جان من و صدر من و استاد من.
وحید. [ ] ( اِ ) مالاون مالس. اسدالارض. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || به لغت مغربی مازریون است. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
وحید. [ وُ ح ِی ْ ی ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است. سکنه آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفه حمید هستند. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
- وحیدالدین ؛ یگانه در دین و فرید و یکتا در مذهب.
- وحیدالعصر ؛ یگانه روزگار :
بلی شبل و سلیلش میتوان بود
وحیدالعصر رکن الملک مسعود.
( از ترجمه محاسن اصفهان 137 ).
- وحید دهر و وحید عصر ؛ یکتای زمانه. نادر روزگار. ( ناظم الاطباء ) : در... آداب... وحیدالدهر است. ( تاریخ قم ج 4 ).وحید. [ وَ ] ( اِخ ) یا وحیدالدین. پسر عموی خاقانی شاعر است :
جان عطارد از تپش خاطر وجید
چونان بسوخت کز فلک آبی نماندش.
جان وحید را به فلک برد ذوالجلال
تا هم فلک بجای عطارد نشاندش.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 892 )
چون من خطر زدم به فراق از پی وحیدجان ازپی وحید برآمد بدان خطر.
خاقانی.
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اماچو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.
خاقانی.
حجةالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست ملجاء جان من و صدر من و استاد من.
خاقانی.
وحید. [ ] ( اِ ) مالاون مالس. اسدالارض. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || به لغت مغربی مازریون است. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
وحید. [ وُ ح ِی ْ ی ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است. سکنه آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفه حمید هستند. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
فرهنگ عمید
۱. یگانه، یکتا.
۲. تنها.
۲. تنها.
دانشنامه عمومی
وحید یک نام کوچک و نیز نام خانوادگی ست. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
وحید حقانیان
وحید صیادی نصیری
وحید مظلومین
وحید یامین پور
وحید امیری
وحید تاج
وحید حقانیان
وحید صیادی نصیری
وحید مظلومین
وحید یامین پور
وحید امیری
وحید تاج
wiki: بخش باوی شهرستان اهواز در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان ویس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۳ نفر (۱۱خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان ویس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۳ نفر (۱۱خانوار) بوده است.
wiki: وحید (اهواز)
یگانه،تنها,تک
دانشنامه آزاد فارسی
وَحید
ماهنامۀ اجتماعی، ادبی، تاریخی، چاپ تهران. نخستین شماره، به صاحب امتیازی سیف الله وحیدنیا، از ۱۳۴۲ تا ۱۳۶۰ منتشر می شد. از سال نهم انتشار مجلۀ وحید (۱۳۵۰)، مجلۀ خاطرات وحید نیز به همراه آن، تا ۱۳۵۴، منتشر می شد.
ماهنامۀ اجتماعی، ادبی، تاریخی، چاپ تهران. نخستین شماره، به صاحب امتیازی سیف الله وحیدنیا، از ۱۳۴۲ تا ۱۳۶۰ منتشر می شد. از سال نهم انتشار مجلۀ وحید (۱۳۵۰)، مجلۀ خاطرات وحید نیز به همراه آن، تا ۱۳۵۴، منتشر می شد.
wikijoo: وحید
جدول کلمات
تنها
پیشنهاد کاربران
در مهربانی تنها
استوار و صبور
یگانه، تنها ،
صادق و راستگو و سنگین
بی کس . بی یار .
وحید یعنی بد بخت بی چاره نفهم یا به معنی تکدانه هم میشه
تنها. . تنها. . تنها
تنها. . . . یگانه
تنهای واقعی
نامرد، بی احساس، بی درک، البته عشق من. . .
شرط بو، لَه داخت هر روژ بخنم . . . : _ )
تنهای بی ستاره
وحید یعنی تنها مثل من
عجول، خام، هیجانی
تنها
از برکت درویشان محروم نماندم
اگرچه وحید ماندم شعر از گلستان سعدی
🤗🤗🤗
از برکت درویشان محروم نماندم
اگرچه وحید ماندم شعر از گلستان سعدی
🤗🤗🤗
تنها، دلتنگ، مجرد، غریب ، و عاشق تنها
یکتا مرد
بی نظیر
تنهایی
وحید یعنی با یکتا و بی همتا. . . وحید ها ترجیح میدن تنها باشم ولی با هرکسی نباشن
وحید در عربی به معنای تنها است
یعنی تنها. از بس بی کسی بودم رفتم تو تغیر نام دارم میشم. آرتاباز
بی همتا
راستگو
راستگو و پاکدل
ارتش یک نفره
وحید به معنای
1 زیبایی
2 یکی
3 عاشق
4 بخشنده
5 تنها
1 زیبایی
2 یکی
3 عاشق
4 بخشنده
5 تنها
بی مثال
ارتش یک نفره. . تنهای وحشی. . . وحشی ولی با ادب. . . نجیب ولی دریده. . . پاک دامن ولی سلیطه. .
تنها ، عاشق ، راستگو ، باادب ، نجیب
یگانه و تنها و بی همتا درسته
ولی میتونه معنای تنها شده یا تنها مانده هم داشته باشه
همانطور که امیرالمؤمنین ( ع ) در مورد حضرت مهدی فرمودند: �صاحب این امر، شرید ( آواره ) ، طرید ( رانده ) ، فرید ( تک ) و وحید ( تنها ) است. �
ولی میتونه معنای تنها شده یا تنها مانده هم داشته باشه
همانطور که امیرالمؤمنین ( ع ) در مورد حضرت مهدی فرمودند: �صاحب این امر، شرید ( آواره ) ، طرید ( رانده ) ، فرید ( تک ) و وحید ( تنها ) است. �
بی همتا. عاشق. مهربان
تنهایی. تنها بودن
مجرد و تنها
یگانه
یکدانه - احد - واحد -
یعنی یکتا، ، عاشق تنها
معنی اسم وحیدتنهاست اما اون هیچ وقت تنهانیست هیچ وقت::::من واسش دنیاموگذاشتم اون نخاست. . . پس نتیجه میگیریم فقط معنی اسمش تنهااست. . .
سلامتی هرچی وحید و هرکی ک یه وحید داره چون خوده وحیدا میدونن چه بی ریا و چ دل پاکن و چه تنهان
یک تنه
تنها . . مرد
پردرد
پردرد
یه پسر شیطون اما کسی بهش اهمیت نمیده . . .
خوشحال اما کسی نمی بینه . . .
کله شق اما حرف حرف خودشه. . .
به قول معروف :گرگ رو پند میدن میگه ولم کن گله رفت. .
هم تنهاس هم نیس. . .
خوشحال اما کسی نمی بینه . . .
کله شق اما حرف حرف خودشه. . .
به قول معروف :گرگ رو پند میدن میگه ولم کن گله رفت. .
هم تنهاس هم نیس. . .
یگانه تنها بی نظیر
تنهای دردکشیده گرگ بارون دیده. به ظاهر آرام امادردرون اشوب. بی همتا. بی نظیر درهرکاری. شغل هنری و سیاسی موفق
خدایش حال کردم اسمم وحید همیشه سختی کشیدم همه از من انتظار دارن ولی من از کسی انتظار نداشتم دوست داشتم دیگران موفق باشن بهشون کمک میکردم ولی اونها . . . . همه مثل هم نیستن من مثل هیچکدومشون نبودم هیچ وقت هم اونها نمیتونستن مثل من باشن یهد روزی به دنیا امدم نامردی زیاد دیدم ولی تا تونستم به همه کمک کردم برام مهم نیست دیگران چی میگن مهم اینه که من میدونم دارم راه درست رو انتخاب میکنم. cmtoqo
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.
الان چرا معنیه وحید گزاشتین یگانه . . خجالت نمیکشید . . متسفم واستون
منحصر به فرد
خدایا وقتی تو هستی هیچ کس تنها نیست خدا یا همه وحیدا قربونت
بدبخت همیشه تنها باگذشت فراوان ولی همیشه بدهکار
ای کاش یکم شانس واقبال وشرایطم هم خوب بود، مثل معنی ومفهوم اسمم،
کلمات دیگر: