کلمه جو
صفحه اصلی

ثابت شدن

فارسی به عربی

مازق

مترادف و متضاد

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

stabilize (فعل)
تثبیت کردن، استوار کردن، ثابت شدن، بحالت موازنه دراوردن، پایا ساختن، پایاسازی

فرهنگ فارسی

( مصدر ) محقق شدن مبرهن شدن مدلل شدن درست گشتن .

فرهنگ معین

( ~. شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) محقق شدن .

پیشنهاد کاربران

یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن :
فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش
فرخ پییش خلق جهان را شده یقین.
فرخی.
چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است
بر کس گمان دوستی و دشمنی مبر.
خاقانی.
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم غیب این همه دل با تو روان کرد.
سعدی.
فسق ما بی بیان یقین نشود
و او به اقرار خویش غماز است.
سعدی.

یقین گشتن ؛ حتمی شدن. مسلم گردیدن. کسی یا کسانی را باور شدن. یقین شدن :
یقین گشتم به آیات و به معقول
که باشد مبعث و میزان و محشر.
ناصرخسرو.
پس یقین گشت آنکه بیماری تو را
می ببخشد هوش و بیداری تورا.
مولوی.


کلمات دیگر: