کلمه جو
صفحه اصلی

جابجا کردن

فارسی به انگلیسی

permute, relocate, remove, transfer, transpose

فارسی به عربی

اخلع , ارفع , انقل , قوقع
ازح , بدیل

اخلع , ارفع , انقل , قوقع


مترادف و متضاد

displace (فعل)
تبعید کردن، جابجا کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن

substitute (فعل)
تعویض کردن، جابجا کردن، جانشین کردن

heave (فعل)
بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن

replace (فعل)
عوض کردن، تعویض کردن، جابجا کردن، جایگزین کردن، چیزی را تعویض کردن

winkle (فعل)
چشمک زدن، جابجا کردن

supplant (فعل)
تعویض کردن، جابجا کردن، جابجا شدن، از ریشه کندن، جای چیزی را گرفتن

dislocate (فعل)
جابجا کردن، از جا دررفتن

translocate (فعل)
جابجا کردن، از جای خود برون کردن

reposit (فعل)
سپردن، جابجا کردن، ودیعه گذاردن

unhorse (فعل)
جابجا کردن، از اسب افتادن یا پیاده شدن، از جای خود تکان دادن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- چیزی رااز جایی بجایی دیگر نهادن نقل انتقال . ۲- نهال را از جایی بجایی دیگر نشاندن.۳- ذخیره کردن. ۴- هر چیز را در جای خود نهادن . ۵- پنهان کردن .

لغت نامه دهخدا

جابجا کردن. [ ب ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب )چیزی را از جائی بجائی دیگر نهادن. نقل : هرگاه یکی از صندلیها را دست خارجی جابجا میکرد تناسب همه آنها بهم میخورد. ( سایه روشن هدایت ص 14 ). || در جنگل شناسی. نهال را از جائی بجائی دیگرنهادن. جابجا کردن نهال را گویند. ( جنگل شناسی ج 2 ص 84 و 86 ). || ذخیره کردن. || هرچیز را در جای خود نهادن. || پنهان کردن.

واژه نامه بختیاریکا

( جابجا کِردِن ) معامله کردن؛ تعویض کردن

پیشنهاد کاربران

حمل

جابجاکردن ( Warp ) [اصطلاح دریانوردی]:به عمل کشیدن کشتی بوسیله طناب و یا لنگر در طول اسکله و یا حوض اطلاق میگردد. این اصطلاح همچنین برای عوض کردن سمت سینه کشتی بوسیله لنگر کمکی نیز بکار برده میشود .

ترانسفر

تحویل


کلمات دیگر: