کلمه جو
صفحه اصلی

ثقل


مترادف ثقل : بارسنگینی، سنگینی، گرانی، ورز، وزن، دشواری، سختی

متضاد ثقل : سبکی

برابر پارسی : سنگینی، گرانی

فارسی به انگلیسی

gravity, surfeited stomach, indigestion, weight

weight, gravity, surfeited stomach


gravity


فارسی به عربی

جاذبیة , عمل

عربی به فارسی

ماسه , هرچيز سنگيني چون شن و ماسه که در ته کشتي ميريزند تا از واژگون شدنش جلوگيري کند , بالا ست , سنگيني , شن و خرده سنگي که در راه اهن بکارميرود , کيسه شني که در موقع صعودبالون پايين مياندازند , سنگ و شن در ته کشتي يا بالون ريختن , سنگين کردن , صيقل , جلا , واکس زني , پرداخت , ارايش , مبادي ادابي , تهذيب , جلا دادن , صيقل دادن , منزه کردن , واکس زدن , براق کردن , لهستاني


مترادف و متضاد

gravity (اسم)
شدت، جدیت، سنگینی، اهمیت، وقار، ثقل، جاذبه زمین، درجه کشش، دشواری وضع

exertion (اسم)
تقلا، اعمال زور، ثقل

بارسنگینی، سنگینی، گرانی، ورز، وزن ≠ سبکی


دشواری، سختی


۱. بارسنگینی، سنگینی، گرانی، ورز، وزن
۲. دشواری، سختی ≠ سبکی


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- گران شدن . ۲- ظاهر شدن آبستنی زن . ۳- ( اسم ) گرانی سنگینی . ۴-( اسم ) رخت و بار و بن. مسافر. ۵- کالای خانه . ۶- گناه اثم . ۷- گنج زمین دفین. زمین . جمع : اثقال . ۸- بم مقابل زیر. ۹- امتلائ معده . یا ثقل سامعه . سنگینی گوش گرانی گوش . یا ثقل سرد. شکم دردی که از بسیار خوردن میوه خصوصا از میوه های نارس پدید آید هیضه وبائ پاییزی . یا ثقل معده . امتلائ معده سوئ هاضمه . یا قو. ثقل . قو. جاذب. زمین . یا مرکز ثقل . نقطه ایست که هم. قو. جاذبه وارد از زمین در آنجا تمرکز یابد .
سست و کاهل شدن گران شدن بوزن

فرهنگ معین

(ثُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - تفاله هر چیزی . ۲ - دُرد شراب .
(ثِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) گران شدن . ۲ - ظاهر شدن آبستنی زن . ۳ - (اِمص . ) سنگینی ، گرانی . ۴ - (اِ. ) رخت و بار و بنة مسافر. ۵ - کالای خانه . ۶ - گناه ، اثم . ۷ - گنج زمین . ۸ - دفینة زمین . ، ~ سامعه سنگینی گوش . ، ~ معده سوء هاضمه . ، قوة ~ قوة ج
(ثَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) گران شدن . ۲ - (مص م . ) آزمودن وزن چیزی در دست .
(ثِ قَ ) [ ع . ] (مص ل . ) سنگین شدن .

(ثُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تفاله هر چیزی . 2 - دُرد شراب .


(ثِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گران شدن . 2 - ظاهر شدن آبستنی زن . 3 - (اِمص .) سنگینی ، گرانی . 4 - (اِ.) رخت و بار و بنة مسافر. 5 - کالای خانه . 6 - گناه ، اثم . 7 - گنج زمین . 8 - دفینة زمین . ؛ ~ سامعه سنگینی گوش . ؛ ~ معده سوء هاضمه . ؛ قوة ~ قوة جاذبة زمین . ؛ مرکز ~ نقطه ای است که همة قوة جاذبه وارد از زمین در آن جا تمرکز یابد.


(ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گران شدن . 2 - (مص م .) آزمودن وزن چیزی در دست .


(ثِ قَ) [ ع . ] (مص ل .) سنگین شدن .


لغت نامه دهخدا

ثقل. [ ث ِ ] ( ع اِمص ، اِ ) ثقالت. گرانی. سنگینی. ( مقابل خفّت ) : خلقی را به ثقل وَطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 287 ). || رخت و باروبنه مسافر. بار سنگین. چیز گران : یعقوب ثقل و بنه او بر گرفت و بسیستان باز آمد. ( تاریخ سیستان ). پنج روز ببود با شکار و نشاط وشراب تا بنه ها و ثقل و پیلان از بژغورک بگذشتند. ( تاریخ بیهقی ص 286 ). بر آن جانب لشکرگاه کرده و خیمه زده و ثقل و مردمی که نابکار است با بنه ها رها کرده. ( تاریخ بیهقی ص 465 ) و آنچه ثقل نشابور بود از جامه و فرش شادیاخ و سلاح و چیزهای دیگر که ممکن نشد بقلعه میکالی فرستادن سوری مثال داد تا همه در خزانه نهادند. ( تاریخ بیهقی 552 ). صواب نیست در پیش مصاف این پادشاه ایستادن. رسم خویش نگاه داریم و ما را به بنه و ثقل دل مشغول نه. ( تاریخ بیهقی 590 ). همه راه پرزره وجوشن و سپر و ثقل بر میگذشتیم که بیفکنده بودند. ( تاریخ بیهقی ص 640 ). و رحل و ثقلی که از سیف الدوله بازماند و چند مربط فیل و بعضی از حشم هند در دست ابوعلی بماند. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی ص 117 ). و به ابوعلی بن حموله کس فرستاد و از او قلعه خواست که بدان مستظهر شود و رحل وثقل و عیال و اموال خویش آنجایگاه فرستد. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی ص 226 ). بسبب رحل و ثقل بسیار از خزاین و اسلحه که از نواحی هراة حاصل کرده بود... فروماند. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی ص 264 ). رحل و ثقل خویش فراهم پیچید و ببخارا رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی مؤلف ص 190 ). || کالای خانه. || بم ، مقابل زیر( در موسیقی ). ( خلاصةالافکار شهاب صیرفی ). || سختی. || سده. امتلاء. تخمه . || گناه. || گنج زمین. دفینه زمین. || مرده های مدفون در زمین. ( منتهی الارب ). || وزن. ج ، أثقال.
- ثقل اجسام ؛ وزن اجسام .
- ثقل سامعه ؛ گرانگوشی. گرانی گوش.
- ثقل سرد ؛ شکم دردی که از بسیار خوردن میوه خصوصاً میوه های نارس پدید آید. هیضه. و باء پائیزی .
- ثقل کردن ؛ در تداول عوام ،سخت شدن فضول در معده و اجابت نکردن آن با درد شکم.سنگین شدن معده و درد کردن آن از بسیارخواری.
- قوه ثقل ؛ قوه جاذبه زمین.
- مرکز ثقل ؛ نقطه ای است که کلیّه قوای جاذبه وارده از زمین در آنجاتمرکز می یابد. خاصیت مرکز ثقل یک جسم این است که هر گاه نقطه مزبور را بمحلی تکیه دهیم اثرقوای جاذبه وارده بر کلیه ذرات جسم خنثی شده بالنتیجه جسم ساکن میگردد.

ثقل . [ ث َ ق َ ] (ع اِ) متاع و بار مسافر و حشم و خدمتکاران او. بار. بنه . || هرچیز نفیس نگاه داشتنی . و منه الحدیث ؛ انی تارک فیکم الثقلین ، کتاب اﷲ و عترتی .


ثقل . [ ث َ ] (ع اِمص ) سنگینی . گرانی . || (مص ) گران شدن آزمودن وزن بدست . || چربیدن و افزون آمدن چیزی بر چیزی در وزن . || گوسفند را دروا کردن برای سنجیدن گوشت . || سخت بیمار شدن . || سنگین شدن بیماری کسی . || ثقلت المراءة؛ گران شد زن و ظاهر شد آبستنی وی . || ثقل عرفج ؛ تازه و ترگردیدن شاخ آن . ثقل ثمام ؛ تر و تازه گردیدن ثمام .


ثقل . [ ث َ ق ِ ] (ع مص ) سست و کاهل شدن . || گران شدن به وزن .


ثقل . [ ث ِ ] (ع اِمص ، اِ) ثقالت . گرانی . سنگینی . (مقابل خفّت ) : خلقی را به ثقل وَطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 287). || رخت و باروبنه ٔ مسافر. بار سنگین . چیز گران : یعقوب ثقل و بنه ٔ او بر گرفت و بسیستان باز آمد. (تاریخ سیستان ). پنج روز ببود با شکار و نشاط وشراب تا بنه ها و ثقل و پیلان از بژغورک بگذشتند. (تاریخ بیهقی ص 286). بر آن جانب لشکرگاه کرده و خیمه زده و ثقل و مردمی که نابکار است با بنه ها رها کرده . (تاریخ بیهقی ص 465) و آنچه ثقل نشابور بود از جامه و فرش شادیاخ و سلاح و چیزهای دیگر که ممکن نشد بقلعه ٔ میکالی فرستادن سوری مثال داد تا همه در خزانه نهادند. (تاریخ بیهقی 552). صواب نیست در پیش مصاف این پادشاه ایستادن . رسم خویش نگاه داریم و ما را به بنه و ثقل دل مشغول نه . (تاریخ بیهقی 590). همه راه پرزره وجوشن و سپر و ثقل بر میگذشتیم که بیفکنده بودند. (تاریخ بیهقی ص 640). و رحل و ثقلی که از سیف الدوله بازماند و چند مربط فیل و بعضی از حشم هند در دست ابوعلی بماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 117). و به ابوعلی بن حموله کس فرستاد و از او قلعه خواست که بدان مستظهر شود و رحل وثقل و عیال و اموال خویش آنجایگاه فرستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه خطی ص 226). بسبب رحل و ثقل بسیار از خزاین و اسلحه که از نواحی هراة حاصل کرده بود... فروماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 264). رحل و ثقل خویش فراهم پیچید و ببخارا رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی مؤلف ص 190). || کالای خانه . || بم ، مقابل زیر(در موسیقی ). (خلاصةالافکار شهاب صیرفی ). || سختی . || سده . امتلاء. تخمه . || گناه . || گنج زمین . دفینه ٔ زمین . || مرده های مدفون در زمین . (منتهی الارب ). || وزن . ج ، أثقال .
- ثقل اجسام ؛ وزن اجسام .
- ثقل سامعه ؛ گرانگوشی . گرانی گوش .
- ثقل سرد ؛ شکم دردی که از بسیار خوردن میوه خصوصاً میوه های نارس پدید آید. هیضه . و باء پائیزی .
- ثقل کردن ؛ در تداول عوام ،سخت شدن فضول در معده و اجابت نکردن آن با درد شکم .سنگین شدن معده و درد کردن آن از بسیارخواری .
- قوه ٔ ثقل ؛ قوه ٔ جاذبه ٔ زمین .
- مرکز ثقل ؛ نقطه ای است که کلیّه ٔ قوای جاذبه وارده از زمین در آنجاتمرکز می یابد. خاصیت مرکز ثقل یک جسم این است که هر گاه نقطه ٔ مزبور را بمحلی تکیه دهیم اثرقوای جاذبه ٔ وارده بر کلیه ٔ ذرات جسم خنثی شده بالنتیجه جسم ساکن میگردد.
|| مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ثقل ضدّالخفة و یسمیهما ای الثقل و الخفة المتکلمون اعتماداً و یسمتهما الحکماء میلاً طبعیاًعلی ما فی شرح الطوالع. قال شارح حکمةالعین و فی الحواشی القطبیه الثقل قوّة طبیعیة یتحّرک بها الجسم الی حیت ینطبق به مرکز ثقله علی مرکز العالم لولم یعقه عائق . و قد یقال علی الطبیعة المقتضیة له و علی المدافعة الحاصلة بالاشتراک . و کذا الخقة - انتهی . فالخفّة قوة طبیعیّة یتحّرک بهاالجسم الی المحیط لولم یعقه عائق . و قد یقال علی الطبیعة المقتضیة له و علی المدافعة الحاصلة فَمن فسرّ المیل بنفس المدافعة التی هی من الکیفیّات الملموسة فسرّهما بنفس المدافعة. و من لم یفسّره بها بل بمبداء المدافعه فسّرهما بمبداءالمدافعة. قال القأئلون بان ّالمیل هوالمبداء المدافعة الحرکة لها مراتب متفاوته بالشدة و الضعف و نسبةالمحرک الذی هوالطبیعة الی تلک المراتب علی السویة فیمتنع ان یصدر عن ذلک المحرک شیئی من تلک المراتب الا بتوسط امر ذی مراتب متفاوتة فی الشدة والضعف لیتعین بکل واحدة من هذه المراتب صدور مرتبة معینة من الحرکة. و ذلک الامر هوالمیل . و اجاب عنه الامام الرازی بان الطبیعة قوة ساریة فی الجسم منقسمة بانقسامه . فکلماکان الجسم اکبر کانت طبیعته اقوی و کلما کان اصغر کانت طبیعته اضعف فلم یلزم ان یکون للمدافعة مبداء مغایر للطبیعة حتی یسمّی بالمیل والاعتماد و اما تسمیةالطبیعة بالمیل و الاعتماد فبعید جدا فلا وجود للمیل . هکذا فی شرح التجرید و شرح المواقف . و یفهم من هذا بعدتعمق النظران القائلین بان المیل مبداء المدافعة بعضهم علی ان المیل هوالطبیعة علی ما یدل علیه کلام الامام و الحواشی القطبیة و بعضهم علی انه امر آخر بواسطة تقتضی بها الطبیعة الحرکة المتفاوتة و المدافعة. ففهم من هذا ان ماذکر فی الحواشی القطبیة من المعانی الثلاثة للثقل و الخفة مبنی علی اختلاف المذاهب فلوترک قوله بالاشتراک لکان اولی . اذلیس لهما بالحقیقة الامعنی واحد لکنه مختلف فیه . (التقسیم : کل من الثقل و الخفةاما مطلقان او اضافیان فالثقل المطلق کیفیة تقتضی حرکة الجسم الی حیث ینطبق مرکز ثقله علی مرکز العالم کالارض . والثقل الاضافی کیفیة تقتضی حرکة الجسم الی جانب المرکز فی اکثرالمسافةالممتدة بین المرکز و المحیط. لکنه لا یبلغ المرکز کالماء. و الخفة المطلقة کیفیة تقتضی حرکة الجسم الی حیث ینطبق سطحه علی سطح مقعرفلک القمر کالنار. والخفة الاضافیة کیفیة تقتضی حرکته الی جانب المحیط فی اکثرالمسافة الممتدة بین المرکز و المحیط لکنه لایبلغ المحیط کالهواء. قیل هذا یقتضی ان الارض لوفرض اخراجها عن مکانها لایصل الماء الی مرکز العالم و فیه بعد. وفی حواشی شرح التذکرة ان الماء ایضا طالب للمرکز علی الاطلاق بحیث لو لم تکن الارض لسال الماء الی مرکز العالم الا ان الارض قد سبقت الماء بالوصول الی المرکز لان ّ ذلک الطلب فیها اقوی فغلبت علی الماء فصارت مانعة لوصول الماء الی المرکز و کذا الکلام فی الهواء و النار من ان ّ احدهما طالب له علی الاطلاق و الاخر طالب له لا علی الاطلاق او ان ّ کلیهما طالب له علی الاطلاق الا ان ذلک الطلب فی احدهما اقوی . کذا ذکر عبدالعلی البیرجندی فی حاشیة الچغمینی و یؤید هذا زیادة قید لو لم یعقه عائق فی تعریف الثقل المنقول من الحواشی القطبیة. ثم انه لایخفی ان هذا التقسیم انما هو للثقل و الخفة بالتفسیر الاول و الثانی من التفاسیر الثلاثة المذکورة و یمکن ایضاً اعتباره فیهما بالقیاس الی التفسیر الاخیر کما لایخفی .


ثقل . [ ث ِ ق َ ] (ع اِمص ) گرانی . ضد خفت ، سبکی . || گران شدن . (غیاث اللغة).


ثقل . [ ث ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثقیل .


ثقل . [ث ِ ] (اِخ ) محلی است در شعر زهیر. (مراصد الاطلاع ).


فرهنگ عمید

۱. سنگین شدن، سنگینی.
۲. (پزشکی ) یبوست.
۳. (موسیقی ) بم بودن صدا.
* ثقلِ سامعه: سنگینی گوش.
۱. باروبنه و حشم مسافر.
۲. مال، متاع.
۳. هر چیز نفیس.

۱. باروبنه و حشم مسافر.
۲. مال؛ متاع.
۳. هر چیز نفیس.


۱. سنگین شدن؛ سنگینی.
۲. (پزشکی) یبوست.
۳. (موسیقی) بم بودن صدا.
⟨ ثقلِ سامعه: سنگینی گوش.


دانشنامه عمومی

دل درد گرفتن بر اثر خوردن میوه کال سردی کردن دچار سردی مزاج شدن بر اثر خوردن میوه نارس


دانشنامه آزاد فارسی

ثِقْل
رجوع شود به:گرانی/گرانش

فرهنگ فارسی ساره

گران


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَوْزَارِ: بارهای سنگین - گناهان("وَزَر" به پناهگاهی در کوه می گویند و به مناسبت سنگینی کوه به ثقل و بار "وزْر" می گویند و به همین جهت گناهان را هم وزر خواندهاند همچنانکه ثقل هم میخوانند ، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبیر شده و فرموده : لیحملوا اوزارهم ک...
معنی أَوْزَارَهَا: بارهایش سنگینش("وَزَر" به پناهگاهی در کوه می گویند و به مناسبت سنگینی کوه به ثقل و بار "وزْر" می گویند و به همین جهت گناهان را هم وزر خواندهاند همچنانکه ثقل هم میخوانند ، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبیر شده و فرموده : لیحملوا اوزارهم کاملة و ...
معنی أَوْزَارَهُمْ: بارهای سنگینشان - گناهانشان ("وَزَر" به پناهگاهی در کوه می گویند و به مناسبت سنگینی کوه به ثقل و بار "وزْر" می گویند و به همین جهت گناهان را هم وزر خواندهاند همچنانکه ثقل هم میخوانند ، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبیر شده و فرموده : لیحملوا او...
معنی وَازِرَةٌ: کسی که سنگینی و باری بر دوش دارد - گناهکار ("وَزَر" به پناهگاهی در کوه می گویند و به مناسبت سنگینی کوه به ثقل و بار "وزْر" می گویند و به همین جهت گناهان را هم وزر خواندهاند همچنانکه ثقل هم میخوانند ، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبیر شده و فرمو...
معنی وِزْرَ: سنگینی و بار - گناه ("وَزَر" به پناهگاهی در کوه می گویند و به مناسبت سنگینی کوه به ثقل و بار "وزْر" می گویند و به همین جهت گناهان را هم وزر خواندهاند همچنانکه ثقل هم میخوانند ، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبیر شده و فرموده : لیحملوا اوزارهم کا...
معنی مُثْقَلَةٌ: سنگین بار (اسم مفعول از مصدر اِثقال (باب افعال )به معنای تحمیل ثقل و سنگینی )
معنی وِزْرَکَ: بار سنگینت ( وضع وزر در عبارت "وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ "به معنای از بین بردن سنگینی باری است، که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم احساسش میکرد."وَزَر" به پناهگاهی در کوه می گویند و به مناسبت سنگینی کوه به ثقل و بار "وزْر" می گویند و به همین جهت گنا...
معنی مَا یَعْبَأُ بِکُمْ: به شما اعتنایی ندارد - نزد او قدر ومنزلتی ندارید -شما را باقی نمیگذارد (اصل "یَعْبَأُ "یا از ماده عبا گرفته شده که به معنای ثقل و سنگینی است که در آن صورت عبارت "مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ "به این معنی است که: شما نزد پروردگار من...
معنی مُّثْقَلُونَ: سنگین باران (جمع اسم مفعول از مصدر اِثقال (باب افعال )به معنای تحمیل ثقل و سنگینی ، و کنایه است از مشقت ومعنای عبارت "أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ " این است که : نه ، بلکه میپرسیم نکند تو از ایشان دستمزدی در مقابل تبلیغ...
معنی وَزِیراً: وزیر (کلمه وزیر بر وزن فعیل ، از وزر - به کسره واو ، و سکون زاء - به معنای حمل سنگینی است ، و اگر وزیر را وزیر گفتند ، بدین جهت بوده که حامل ثقل و سنگینیهای پادشاه است ، بعضی گفتهاند : از وَزَر اشتقاق یافته ، که به معنای به پناهگاهی در کوه می باشد و...
معنی وَزْنَ: وزن - سنگینی - نسبت شیء اندازه گیری شده به واحد اندازه گیری - واحد اندازه گیری (در عباراتی نظیر "وَﭐلْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ ﭐلْحَقُّ " اشاره دارد به اینکه هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد ، و چون اعمال نیک مشتمل بر حق است از ...
تکرار در قرآن: ۲۸(بار)

پیشنهاد کاربران

پس مانده یا باقیمانده

ادامه دادن

مرکز زمین

گفته

گرانش
قوه ثقل=نیروی گرانش

بارسنگینی، سنگینی، گرانی، ورز، وزن، دشواری، سختی، گرانش

متاع


کلمات دیگر: