کلمه جو
صفحه اصلی

ثابت کردن


برابر پارسی : نشان دادن، فرنودن، استواندن، بازنمایی

فارسی به انگلیسی

firm, prove

فارسی به عربی

اثبت , احکام , انجماد , تحققه , دلیل , سل , عقد

مترادف و متضاد

proving (اسم)
اثبات، ثابت کردن

fixation (اسم)
ثابت کردن، تثبیت، تحکیم، تعیین، تعلق خاطر، دلبستگی زیاد، عشق زیاد، خیره شدگی

immobilize (فعل)
جمع کردن، ثابت کردن، بی بسیج کردن، از جنبش و حرکت باز داشتن، مدتی در بستربی حرکت ماندن

posit (فعل)
فرض کردن، ثابت کردن، قرار دادن

ascertain (فعل)
معین کردن، معلوم کردن، محقق کردن، ثابت کردن

freeze (فعل)
ثابت کردن، یخ بستن، فلج کردن، منجمد شدن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن

clinch (فعل)
ثابت کردن، محکم کردن، پرچ کردن، قاطع ساختن، پرچ بودن

stable (فعل)
جا دادن، ثابت کردن، استوار شدن، در طویله بستن

evidence (فعل)
شهادت دادن، ثابت کردن

demonstrate (فعل)
نشان دادن، اثبات کردن، ثابت کردن، شرح دادن، تظاهرات کردن

prove (فعل)
اثبات کردن، ثابت کردن، عیار گرفتن، در امدن، نمونه گرفتن، محک زدن

فرهنگ فارسی

۱- درست کردن مدلل ساختن محقق کردن اثبات . ۲- محقق شمردن درد وی تصدیق کردن .

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - مدلل ساختن . ۲ - محق شمردن .

پیشنهاد کاربران

گواه آوردن، بازنمایاندن، پابرجا کردن

به اثبات رساندن

پِی ایستاندن


کلمات دیگر: