معنی: صاحب فضل و هنر، نام برادر امام حسین ( ع )، پدر فضل، ( اَعلام ) ) ابوالفضل عباس ( ع ) : ( = عباس بن علی )، ) عباس، ) ابوالفضل جعفر: ( مقتدر ) خلیفه ی عباسی [، قمری]، که در زمان او قرمطیان مکه را غارت کردند، حاجیان را کشتند و راه حج را بستند، او دو بار از خلافت خلع شد و باز به خلافت رسید، تا بار سوم در جنگ با شورشیان کشته شد، ( در اعلام ) نام یکی از پسران حضرت علی ( ع ) و برادر امام حسین ( ع )، ( عباس بن علی معروف به قمر بنی هاشم )، خداوند و صاحب هنر، کنیه دینار، لقب چهارمین فرزند علی ( ع )
ابوالفضل
فرهنگ اسم ها
معنی: صاحب فضل و هنر، نام برادر امام حسین ( ع )، پدر فضل، ( اَعلام ) ) ابوالفضل عباس ( ع ) : ( = عباس بن علی )، ) عباس، ) ابوالفضل جعفر: ( مقتدر ) خلیفه ی عباسی [، قمری]، که در زمان او قرمطیان مکه را غارت کردند، حاجیان را کشتند و راه حج را بستند، او دو بار از خلافت خلع شد و باز به خلافت رسید، تا بار سوم در جنگ با شورشیان کشته شد، ( در اعلام ) نام یکی از پسران حضرت علی ( ع ) و برادر امام حسین ( ع )، ( عباس بن علی معروف به قمر بنی هاشم )، خداوند و صاحب هنر، کنیه دینار، لقب چهارمین فرزند علی ( ع )
(تلفظ: abolfazl) (عربی) پدر فضل ؛ (در اعلام) نام یکی از پسران حضرت علی (ع) و برادر امام حسین (ع) ؛ (عباس بن علی معروف به قمر بنی هاشم) .
فرهنگ فارسی
عباس ابن علی چهارمین فرزند علی ع و بزرگترین فرزند ام البنین و به [ قمر بنی هاشم ] معروف بود ٠ وی در روز عاشورای ۶۱ ه . ق ٠ در واقعه کربلا شهید شد و بقعه او در کربلاست ٠
لغت نامه دهخدا
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ابن ابی الحسن. یکی از امیرزادگان بنی مرین برادر ابی عنان. او بروزگار پدر ولایت تونس داشت و بزمان فرمانروائی برادر خود ابوعنان حکمران غرناطه بود و سپس عصیان ورزید و مأخوذ و مقتول گشت. رجوع به ابوعنان... شود.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ابن ابی طاهر. رجوع به ابن ابی طاهر شود.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ( حاج میرزا... ) ابن ابی القاسم ( حاج میرزا... ) معروف بکلانتری. از علمای قرن سیزدهم ساکن طهران. او راست : کتاب شفاءالصدور.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ( امیر... ) ابن ابی نصر احمدبن علی میکالی. ملقب بامیرالوزراء میکالی و پسر و پدر هردو ممدوح اسدی طوسی باشند.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ابن اَحْنف. رجوع به ابن احنف شود.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ( امیرشیخ... ) ابن امیر علیکه. شاهرخ بن تیمور پس از مرگ امیر علیکه مناصب وی را به فرزند ارشد او امیرشیخ ابوالفضل تفویض کرد و در شهور سنه خمسین و ثمانمائه ( 850 هَ. ق. ) آنگاه که شاهرخ به قصد شیراز بری رسید امیرسلطان شاه برلاس و امیر ابوالفضل بن امیر علیکه گوگل تاش و امیر نظام الدین احمد فیروزشاه را برسم مقدّمه پیشتر روانه کرد و سال بعد شاهر خ سلطان شاه و شیخ ابوالفضل صاحب ترجمه و میرک احمد فیروزشاه را نزد سلطان محمد فرستاد تا او را به استغفار و اعتذار از طغیان خویش بازداشته و بخدمت جد خود یعنی شاهرخ آرند. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 205، 207، 208 و بعد شود.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ] ( اِخ ) ابن ترک جیلی. رجوع به ابن ترک جیلی شود.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ابن حجرعسقلانی. رجوع به ابن حجر ابوالفضل شهاب الدین شود.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ابن حنزابه. رجوع به ابن حنزابه... شود.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ابن خازن. رجوع به ابن خازن... شود.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ] ( اِخ ) ابن شرائطی. رجوع به ابوالفضل بن یامین شود.
ابوالفضل. [ اَ بُل ْ ف َ ]( اِخ ) ابن شمس الخلافه. رجوع به ابن شمس الخلافه شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) (امیر...) ابن ابی نصر احمدبن علی میکالی . ملقب بامیرالوزراء میکالی و پسر و پدر هردو ممدوح اسدی طوسی باشند.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) (امیرشیخ ...) ابن امیر علیکه . شاهرخ بن تیمور پس از مرگ امیر علیکه مناصب وی را به فرزند ارشد او امیرشیخ ابوالفضل تفویض کرد و در شهور سنه ٔ خمسین و ثمانمائه (850 هَ . ق .) آنگاه که شاهرخ به قصد شیراز بری رسید امیرسلطان شاه برلاس و امیر ابوالفضل بن امیر علیکه گوگل تاش و امیر نظام الدین احمد فیروزشاه را برسم مقدّمه پیشتر روانه کرد و سال بعد شاهر خ سلطان شاه و شیخ ابوالفضل صاحب ترجمه و میرک احمد فیروزشاه را نزد سلطان محمد فرستاد تا او را به استغفار و اعتذار از طغیان خویش بازداشته و بخدمت جد خود یعنی شاهرخ آرند. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 205، 207، 208 و بعد شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) (حاج میرزا...) ابن ابی القاسم (حاج میرزا...) معروف بکلانتری . از علمای قرن سیزدهم ساکن طهران . او راست : کتاب شفاءالصدور.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) (رئیس ...) رجوع به حبیب السیر چ طهران ص 363 و 366 شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن فرات . رجوع به ابن حنزابه و رجوع به تجارب السلف ص 213 شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن مبارک بن خضر. رجوع به ابوالفضل ناگری شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) (میر...) در لغت نامه ها این بیت از رودکی آمده است :
چه فضل میر ابوالفضل بر همه ملکان
چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز.
و امیر ابوالفضل که بر ملکان برتری داشته باشد در معاصرین رودکی به دست نیامده . شایددر بیت تصحیفی است و یا آنکه قصیده در مدح ابوالفضل بلعمی وزیر است ولی تفضیل او بر ملکان مسامحه ای است که عادتاً از مانند رودکی بعید مینماید.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن اَحْنف . رجوع به ابن احنف شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن . یکی از امیرزادگان بنی مرین برادر ابی عنان . او بروزگار پدر ولایت تونس داشت و بزمان فرمانروائی برادر خود ابوعنان حکمران غرناطه بود و سپس عصیان ورزید و مأخوذ و مقتول گشت . رجوع به ابوعنان ... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی طاهر. رجوع به ابن ابی طاهر شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن حجرعسقلانی . رجوع به ابن حجر ابوالفضل شهاب الدین شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن حنزابه . رجوع به ابن حنزابه ... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن خازن . رجوع به ابن خازن ... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن شرائطی . رجوع به ابوالفضل بن یامین شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲبن یوسف . رجوع به احمد... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن صول . رجوع به ابن صول و رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 6 ص 88 شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن عبدالظاهر. رجوع به ابن عبدالظاهر محیی الدین ... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن عربشاه . رجوع به ابن عربشاه عبدالوهاب بن احمد... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن عساکر. رجوع به ابن عساکر ابوالیمن امین الدین شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن عطأاﷲ. رجوع به ابن عطأاﷲ... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن عمید. رجوع به ابن عمید ابوالفضل و رجوع به تجارب السلف ص 225 شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) جعفربن مکتفی باﷲ. رجوع به جعفر... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمد العراقی القزوینی الطاوسی . ملقب به رکن الدین یکی از علمای عامه . و اومنتسب به طاوس یمانی است . ابن خلکان گوید: او را سه تعلیقه است در علم خلاف : مختصر و متوسط و مبسوط و درشهر همدان درس می گفت و طلبه از بلاد بعیده بر وی گردآمدند و تعلیقات او بنوشتند و حاجب جمال الدین بدانجا مدرسه ٔ مشهور بحاجبیه برای وی کرد و ابوالفضل به سال 600 هَ . ق . بماه جمادی الاَّخره در همدان درگذشت .
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن مزاحم . رجوع به ابن مزاحم ابوالفضل و رجوع به نصربن مزاحم منقری شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن نطرونی . رجوع به ابن نطرونی عبدالمنعم بن عبدالعزیز... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن یامین . طبیبی یهودی معروف به شریطی . از مردم حلب . آنگاه که شرف الدین طوسی عالم علوم ریاضی وسایر اصول حکمت بحلب شد و بدانجا اقامت گزید ابوالفضل تلمذ او گزید و از وی قسمی از علوم متداوله ٔ قوم فراگرفت و از آنجمله در عدد و زیج و تسییر موالید مهارت یافت . و طبابت اوساط مردم می کرد و به آخر عته و اختلال در عقل وی راه یافت و به سال 604 هَ . ق . بی خَلَفی در حلب درگذشت . و مؤلفین نامه ٔ دانشوران بجای کلمه ٔ شریطی ، ابن شرائطی آورده اند. رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 447 و تاریخ الحکمای قفطی ص 426 شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) جعفربن علی . رجوع به جعفربن علی ... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن یعقوب نیشابوری . وزیر ملک سعید نصربن احمدبن اسماعیل . و پس از وی ابوالفضل بلعمی بوزارت رسیده است .
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن القاضی شهبه . رجوع به ابن القاضی شهبه ... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن القیسرانی . محمدبن طاهر. رجوع به ابن القیسرانی شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن المهندس . او راست : کتاب الأدویة المفردة.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابویحیی هاجری . رجوع به ابویحیی هاجری شود. و ابوالفضل کنیت دیگر اوست .
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن ابی طاهر طیفور. رجوع به ابن ابی طاهر... و رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 1 ص 152 شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) اسماعیل بن علی بن سعدان . رجوع به اسماعیل بن علی ... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن ابی باکربن ابی محمد الخاورانی ملقب به مجدویه . یاقوت گوید: او را در عرف سرین دیدم و او جوانی فاضل و بارع و متفنن و ماهر در علم نحو با فطنت وذکائی کامل و حافظ قرآن بود و او کتب را بخط خود نوشته و در خدمت مشایخ خوانده بود و دو تألیف کوچک درنحو داشت و شروع به کتب دیگر نیز کرده بود لکن مرگ وی را باتمام آنها مهلت نداد و از آنجمله بود: شرح مفصل زمخشری و از من نیز سؤال بسیار کرد و بنوشت و من در سال 617 از وی جدا شدم سپس شنیدم در 620 هَ . ق . بسی سالگی فجاءة درگذشته است . -انتهی . و در بعض کتب دیگر بجای احمدبن ابی باکر احمدبن ابی بکر آمده است .
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن حجر عسقلانی . رجوع به ابن حجر... و رجوع به احمد شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن حسین بن یحیی بن سعید همدانی ملقب به بدیعالزمان . رجوع به بدیعالزمان احمد... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن سعید هروی . رجوع به احمد... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن سعید. رجوع به احمد... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن سلیمان بن وهب کاتب . رجوع به احمد... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن کوجمیشنی سمرقندی . او راست اجزائی در حدیث و از جمله کتاب الابدال .
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن ابی بکر. رجوع به ابوالفضل احمدبن ابی باکر... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن سلیمان بن وهب بن سعید کاتب . یاقوت گوید: پدر او ابوایوب سلیمان بن وهب وزیر و عم او حسن بن وهب معروف و مشهور و در این کتاب (معجم الادباء) ذکر آن دو آمده است و نسب این خاندان را در ترجمه ٔ حسن بن وهب استقصا کرده ایم و وفات وی چنانکه ابوعبداﷲ... در کتاب معجم الشعرا آورده است به سال 285 هَ . ق . بود. ابوالفضل مردی بارع و فاضل و ناظم و ناثر و متقلد اعمال و جبایات اموال بود و برادر او عبیداﷲبن سلیمان و برادرزاده ٔ او قاسم بن عبیداﷲ وزیر معتضد و مکتفی بودند و او را کتاب دیوان شعر و کتاب دیوان رسائل است . او راست در صفت سرو:
حفت بسرو کالقیان تلحفت
خضر الحریر علی قوام معتدل
فکأنها و الرّیح حین تمیلها
تبغی التعالق ثم یمنعها الخجل .
رجوع به معجم الأدباء ج 1 ص 136 شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) المتوکل علی اﷲ، جعفربن المعتصم . رجوع به متوکل علی اﷲ... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بُتانی . فقیهی زاهد. از قریه ٔ بُتان از مضافات طُریثیث (ترشیز، ترشیش ).
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالسیّدبن علی . معروف به ابن اشقر نحوی . از مردم قطیعه ٔ باب الأزج بغداد. ابوعبدبن الدبیثی در ذیل خود بر تاریخ سمعانی ذکر او آورده است و گوید: وی ادیبی فاضل بود و تلمذ ابی زکریا یحیی بن علی خطیب تبریزی میکرد تا زمانی که در فن خویش براعت یافت و آنگاه که بزاد برآمده بود از ابی الفضل محمدبن ناصر السلامی اخذ حدیث کرد. رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوت ج 1 ص 217 شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن علی صفاری خوارزمی . یاقوت از محمدبن ارسلان آرد که احمدبن علی یکی از فضلاء خوارزم واز بلغاء کتّاب آن ناحیت بود. صاحب اشعاری انیق و لطیف و رسائلی دلنشین و خفیف است و رسائل او را ابوحفص عمربن حسن بن مظفر ادیبی در پانزده باب گرد کرده است . رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 1 ص 422 شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن علی بن حجر عسقلانی . رجوع به ابن حجر و رجوع به احمد... شود.
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن کمال الدین ابی الفتح موسی بن الشیخ رضی الدین ابی الفضل یونس اربلی موصلی فقیه شافعی . ملقب بشرف الدین مدرس مدرسه ٔ ملک المعظم مظفرالدین بن زین الدین صاحب اربل . و مدرس قاهریه ٔ موصل .شارح کتاب التنبیه در فقه و صاحب مختصر کبیر و مختصر صغیر احیاء علوم الدین غزالی . مولد او موصل به سال 575 و وفات نیز بهمان شهر به سال 622 هَ . ق . بود.
دانشنامه عمومی
صاحب برتر
ابوالفضل احمد میدانی
ابوالفضل اسلامی
ابوالفضل ایلچی بیگ
ابوالفضل بازرگان
ابوالفضل بستی
ابوالفضل بلعمی
ابوالفضل بیهقی
ابوالفضل پورعرب
ابوالفضل جعفر متوکل
ابوالفضل جعفر مقتدر
ابوالفضل جلیلی
ابوالفضل جهاندار
ابوالفضل حاجی زاده
ابوالفضل رشید الدین میبدی
ابوالفضل عبیدالله میکالی
ابوالفضل عطار
ابوالفضل فاتح
ابوالفضل لسانی
ابوالفضل محمد بن حسن سرخسی
سید ابوالفضل برقعی قمی
سید ابوالفضل تولیت
سید ابوالفضل زنجانی
عباس بن علی
میرزا ابوالفضل ساوجی
صالح بن احمد حنبل
دانشنامه اسلامی
...
پیشنهاد کاربران
پدر خوبی ها
یعنی کرم
یعنی بخشش
یعنی هر چه بزرگی هست در اوست
خدای هنر
مهر ورز
یعنی پدر فضل
یعنی بیریا پاک دل
یعنی خدای هنر
یعنی بخشنده و زلال مثله رود خانه
مخصوصا اگه مرداد ماهی باشه
یعنی عشق
یعنی مرد رویا هات
یعنی کسی که واسه رسیدن بهش همه کار میکنی
یعنی کسی که خیلی دوسش داری
یعنی. . .
یعنی
وجودت حساست
نشاد از سرشار قوت
پاکی و صداقت
راستی و ایمان
و وفا داری
بوی
پدر خوبی ها
ابوالفضل یعنی پدرفضل و بخشش
ابوالفضل یعنی شجاع و همیشه قهرمان
ریشه اسم: عربی
معنی: ( تلفظ: abolfazl ) ( عربی ) پدر فضل، ( در اعلام ) نام یکی از پسران حضرت علی ( ع ) و برادر امام حسین ( ع ) ، ( عباس بن علی معروف به قمر بنی هاشم ) - خداوند و صاحب هنر، کنیه دینار، لقب چهارمین فرزند علی ( ع )
یعنی شیر مرد طائفه
یعنی ماه تابان شبهای سیاه
پر از رزق و روزی
نام پسر شیر خدا